یکی از همین روزها به رستورانتی در اسلامآباد سر زدم. از قضا زمانی که وارد رستورانت شدیم، گپوگفت میان خدمهها جریان داشت. دقایقی نگذشته بود که از گفتوگوی خودمانی آنان دانستم، یکی از همکارانشان که مسوول مهمانداری بوده، به افغانستان رفته و آنجا در ولایت کندز از سوی طالبان «فرمانده» مقرر شده است.
مهاجرت و آوارهگی، در کنار اینکه فرصتهای جدید و جهان دگری برای انسان خلق میکند، رنج مضاعف و اندوه بیپایان نیز در قبال دارد. به قول معروف «مسافر هرکجا رود، دلش میل وطن دارد.» به عنوان یک آواره که کولهباری از مشقتها را بر دوش میکشد، میل سخن و آرمیدن ندارم و همهجا و در هر حالت سیر در کویر آرزوهای نشکفته میاندازم که جز حسرت و یأس چیز دیگری باقی نمانده است.
از «جابلسا تا جابلقا» با جهانی از آرمانها و رویاها، آواره غربت غریبانه خویش گردیدهاند و چون کبوتر رها شده از آشیانه و خیل جدا در جهان به دنبال پناه میگردند و سر الفت با لانه جدید ندارند.
با انبوهی از جنجالها و سردرگمیها، لحظهای فراغت حاصل شد تا دمی بیاسایم و اندکی خود را از دلخوریهایی که ناخودآگاه به آن درگیرم، دور بگردانم؛ اما این بیخانمانی و آوارهگی ناخواسته، چون «کوه قاف گرداگرد جهان اندر» است و مرا از پیچاپیچ و بغرنجی آن رهایی متصور نیست.
با رفیقی خود را به ضیافت «کرایی شینواری» پذیرایی میکنم. هوا ملایم و دلانگیز است، انگار خنکای جانبخش تابستان کابل بر کوی و برزن چهل دختران میوزد، دود از کوره درمیرود و آهسته سر به سوی آسمان خرامان خرامان به پرواز درمیآید، از صداها و نمادهای آن بوی کابل به مشام میرسد، جوش و خروش آن نیز شبیه کابل جان، این پایتخت عزیز که دلش خون و دیدهاش گریان است، میماند. با دیدن این صحنه بار دیگر به فکر فرو میروم که قطار طویل گرسنهگان در مقابل نانوانیها صف بسته، کودکان با خطر مرگ روبهرواند، جنگ نسل اندر نسل خون میمکد و جان میستاند؛ چون موریانه تن و جان آدمی را میخورد. از جا تکان میخورم، میبینم دست رفیقی بر شانهام است، میپرسد، در چه فکری فرو رفتهای، «برویم نان بخوریم».
فارسی را با لهجه پشتو تلفظ میکند، «بفرمایید بیادر جان! خوب، کباب شینواری استه». داخل هوتل میشویم. دوستی که با من است، چندین سال میشود در اسلامآباد زندهگی میکند و تقریباً اکثریت خدمههای هوتلهایی که غذاهای افغانستان را میپزند، میشناسد. میپرسد: «ندیم چیرته دی!» مرد خوشمشرب پیش میآید و به فارسی کندهکنده حرف میزند و میگوید «ندیم، قوماندان شد!» و دست به روی شانههایش میبرد و اشاره میکند که تا اینجا موی گذاشته و… «کلان آدم شده است.» کنجکاو میشوم، بیشتر میپرسم، ندیم اینجا چه کاره بود؟ میگوید شاگرد بود، از مهمانها پذیرایی میکرد، وقتی طالبها افغانستان را گرفتند، به کابل رفت و حالا در ولایت کندز قوماندان شده است و چندین تن از نیروهای طالبان را مدیریت میکند و صاحب رنجر و محافظ است. با خنده میگوید: «موهایتان را دراز بگذارید، اردو و پشتو یاد دارید، بروید ملا شوید، حالا حکومت اسلامی آمده است، چه میکنید، اینجا روز میگذرانید.» وقتی از ندیم دلسرد شدم، به سراغ برادرش رفتم، جوانی با ظاهر آراسته و ریش فرنگی، در مقابل ما میایستد و به رسم مهمانداری میگوید: «بفرمایید چه خدمت کنم، من برادر ندیم هستم. او افغانستان رفته است و فعلاً مسوولیت رسمی دارد و در کندز به مجاهدین خدمت میکند.» از سیمایش هویدا است که بیشتر از این نمیخواهد حرف بزند و تا میخواهم بپرسم که ندیم چه وظیفه دارد، طفره میرود و به پرسشم پاسخ نمیدهد. پیشتر که میرویم، رفیقم میگوید، ببین وطن را چه نخبههایی مدیریت میکنند؟ گاهی خدمههای رستورانتهای غربی میآیند و با سرنوشت مردم بازی میکنند و زمانی هم نانواها، سرایدارها و دستفروشهای روی جاده کشورهای همسایه برایمان دین و سیاست میآموزانند.
روز پیش از این، با برخی از دانشجویان افغانستان حرف میزدم، میگفتند اینجا چند دانشجویی که تفکر طالبانی داشتند، با ناکامیهای پیدرپی نتوانستند، کریدت دانشگاه را تکمیل کنند، از دانشگاه منفک شده بودند؛ اما حالا در وزارت مالیه، در یکی از مقامهای بلند دولتی، گماشته شدهاند؛ در حالی که هیچ مدرک تحصیلی ندارند.
جمشید خسروی، از دانشجویان افغانستان، روایتهای جالبی از دانشجویانی که طالب شدهاند، دارد. این دانشجو قصه میکند که دوستی داشته که روزها و شبها برای پیروزی طالبان دعا میکرده، در حالی که برای کامیاب شدن در امتحانها هیچوقت تلاش نمیکرده است. او اکنون در میان نیروهای طالبان صاحب جایگاه و پایگاه بلندی شده است.
روز گذشته، روزنامه نیویارک تایمز نیز گزارش داد که طالبان با روی کار آمدن در قدرت، شماری از نیروهای کاریشان را از پاکستان آوردهاند و در صدد تکمیل کادرهای خویش از پاکستان هستند. این رسانه از خیالمحمد غیور که سالها در پاکستان نانوایی داشته است، یاد میکند. خیالمحمد حالا از سوی طالبان رییس پولیس ترافیک مقرر شده و ۱۴۰ کارمند را مدیریت میکند.
رسانههای پاکستانی گزارش دادهاند که براساس دستور تازه عمران خان، نخستوزیر این کشور، پاکستان نیروی متخصص انسانی برای طالبان میفرستد. جذب نیروهای متخصص خارجی با توجه به عدم درخواست از سوی گروه حاکم، مداخله آشکار و بیانگر نگاه استعماری است.
با سقوط افغانستان به دست طالبان، اکثریت نیروهای متخصص و نخبه، کشور را ترک کردند. طبقه متوسط که ستون اصلی توسعه سیاسی و اقتصادی به حساب میرفت، از هم فروپاشید. از سوی دیگر ترس از بازجویی و برخوردهای انتقامجویانه طالبان سبب شده است که بیشتر نخبهگان و متخصصان حوزههای مختلف، کشور را ترک کنند و نسبت به طالبان بیاعتماد باشند. بیاعتمادی داخلی، بحران مهاجرت و فقر، برای مردم ممکن است قابل تحمل باشد؛ اما تقرر نیروهای متخصص یک کشور خارجی به جای نیروهای متخصص داخلی هیچگاهی پذیرفتنی نیست و مردم به رغم مصیبتها نسبت به چنین برخوردی واکنش جدی و سختی نشان خواهند داد.
«متخصصانی» که از پاکستان به افغانستان میآیند
یکی از همین روزها به رستورانتی در اسلامآباد سر زدم. از قضا زمانی که وارد رستورانت شدیم، گپوگفت میان خدمهها جریان داشت. دقایقی نگذشته بود که از گفتوگوی خودمانی آنان دانستم، یکی از همکارانشان که مسوول مهمانداری بوده، به افغانستان رفته و آنجا در ولایت کندز از سوی طالبان «فرمانده» مقرر شده است. مهاجرت و […]
- نویسنده : نیما کاوه
- ارسال توسط : afghanistan
- 307 بازدید
- بدون دیدگاه