• امروز : جمعه, ۷ ثور , ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 26 April - 2024
3

اسرار رستگاری از دید مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

  • کد خبر : 10083
  • 01 میزان 1402 - 6:37
اسرار رستگاری از دید مولانا جلال‌الدین محمد بلخی
به شهادت تاریخ، امروز حدود هشتصد و شانزده سال از تولد مبارک فردی می‌گذرد که تاریخ بشر کم‌تر شاهد حضور شخصیت بی‌نظیر و استثنایی او در عرصه گیتی بوده است. عارف وارسته، دانشمند پرهیزگار و انسان‌شناس بی‌بدیلی که حدود هشتصد و شانزده سال پیش از امروز، بلخ بامی، این قدیمی‌ترین شهر جهان و مرکز علم و عرفان افتخار میلاد مبارکش را داشته است. او همه عمر پربارش را در تلاش برای شناختاندن انسان برای خود انسان و رساندنش به رستگاری به‌واسطه این شناخت، سپری کرده است.

در این نوشته که به‌مناسبت هشتصد و شانزدهمین سالروز تولد مولانا جلال‌الدین محمد بلخی به رشته تحریر درآمده است، کوشیده‌ام تا با استناد بر اشعار و آثار خودش به این سوالات پاسخ دهم که از دید مولانا جایگاه انسان در میان سایر مخلوقات در کجا قرار دارد و عامل اصلی شرافت و کرامتش بر سایر مخلوقات چیست؟
چرا انسان با آن که فطرتاً دارای کرامت، عقل سلیم و اراده آزاد است، همیشه در قلب و مغزش با کشاکش‌های ضدونقیض درونی سردچار بوده و با آن که این کشاکش‌های درونی بعضاً باعث آزارش نیز می‌شود، بازهم جلو آن را گرفته نمی‌تواند؟
چه چیزی انسان‌ها را مجبور می‌سازد که با همه دانش و پیشرفت‌های علمی و اقتصادی و ادعاداری مدنیت و بشردوستی بازهم به‌جای نفع رساندن به همنوعان خویش، به خودخواهی پرداخته و دست به ظلم، تجاوز، خیانت، استثمار، استعمار و حتا کشتار همنوعان خود بزنند؟
و سرانجام این که انسان‌ها چگونه می‌توانند منابع و عوامل اصلی بدی‌ها و مفاسد را در وجود خویش تضعیف کرده و یا از میان ببرند، و با تقویت روحیه خیرخواهی، عدالت‌گستری، برادری و برابری به‌صورت فردی و اجتماعی به سعادت و رستگاری واقعی برسند؟
به‌عنوان اولین گام برای وارد شدن به بحث باید اذعان داشت که آنچه مولانا را از اکثریت شاعران متفاوت ساخته و در جایگاه والاتری قرار می‌دهد این است که از دید او آنـچه در شـعر اصـالت‌ دارد معناست، و صورت ظاهری شعر مانند جامه و لباس‌هایی است که زیبایی یا زشتی معنا و محتوای شعر را پوشش‌ می‌دهد:
جامه شَعرست شِعر و تا درون شعر کیست‌
یا که حوری جامه زیب و یا کـه‌ دیوی جامه کن
یکی از انتقادهای جدی مولوی به جماعت شاعران، ظاهرگرایی‌ آنان‌ است. از دید او آن‌ها به جای پرداختن به معنا به پوست‌، ظاهر کلام و دقـایق شـعر، از جمله‌ وزن و قافیه‌ و دروغ‌ها و مغلطه‌های شاعرانه توجه دارند. ازهمین‌رو است که درخواست‌ می‌کند این دغدغه‌های ظاهری شاعرانه از میان برداشته شده و توجه به غنی‌سازی مفاهیم و معانی‌ای شود که در شعر قرار است گنجانیده شود:
قافیه و مغلطه را گو همه‌ سیلاب‌ ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
یا
تا چـند غـزل‌ها را در صـورت و حرف آری
بی‌صورت و حرف از جان بشنو غزل دیگر
به باور مولانا، مخاطبی که‌ فقط ظاهربین است و از لحاظ معنا با او نسبتی ندارد، نمی‌تواند بزرگی، تـازه‌گی و زیبایی شـعرش را درک کند. به عبارت دیگر، او از مخاطبانش می‌خواهد که برای درک معانی و زیبایی‌‌های شعری‌اش، بـا فـکر و انـدیشه او آشنایی بیش‌تری پیدا کنند.
در اندیشه مولانا، خداوند متعال پیش از آفرینش عالم، یک گنج پنهان بود که میل آن داشت تا کشف شده و شناخته شود. ازاین‌رو، جهان را خلق کرد تا به ‌سان آیینه‌ و نندارتونِ جمال و کمال و جلالش باشد؛ و بعد انسان را منحیث اشرف مخلوقات و صدرنشین همه موجودات به‌عنوان خلیفه و جانشین خودش بر این دنیا و همه هستی مسلط ساخت تا ویژه‌گی‌ها و صفات حق تعالی را در خود منعکس سازد.
چنانچه می‌فرماید:
پس خلیفه ساخت صاحب سینه‌ای
تا بود شاهیش را آیینه‌ای
ولی با این همه برتری‌های فطری، بازتاب تصویر بلاکیف حضرت حق در وجود آدمی به کمال خود نخواهد رسید، مگر این که انسان با شناخت دقیق از خودش و خالقش به مرتبه انسان کامل برسد.
خودشناسی در جهان‌بینی حضرت مولانا آن‌قدر درخور اهمیت است که می‌فرماید: هیچ یک از علوم زمان ارزش و شایسته‌گی معرفت انسان و خودشناسی را ندارد. مولانا اذعان می‌دارد که باید از خود شروع کنیم. او شناخت خدا را منوط به شناخت انسان از خودش می‌داند:
بهر آن پیغمبر این را شرح داد
هر که خود بشناخت یزدان را شناخت
در بینش عالی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی به جایگاه بس رفیع و بزرگ آدمی، یعنی خلافت و نیابت خـــدا در زمین با استناد به آیه شریفه انی جاعل فی الارض خلیفه (من در زمین خلیفه‌ای خواهم گماشت) اشاره می‌شود. مولانا هدف عمده این گزینش بزرگ را آیینه‌داری از قـدرت، کمـال، جلال و جمــال ذات اقدس الاهـــی به‌وسیله انسان می‌خواند. چنانچه خود گفته است:
پس خلیفه ساخت صاحب سینه‌ای
تا بود شاهیش را آیینه‌ای
یا
آدم اسطرلاب اوصاف علوست
وصف آدم مظهر آیات اوست
هر چه در وی می‌نماید، عکس اوست
همچو عکس ماه، اندر آب جوست
حضرت مولوی برتریت انسان بر سایر مخلوقات را از برکت روح مصفای ملکوتی‌ای که از جانب پروردگار در کالبد خاکی‌اش دمیده شده، و عقل منکشفش می‌داند که در آیات «وَنَفَخۡتُ فِیهِ مِن رُّوحِی» و یا «وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا» بیان شده است. چنانچه می‌فرماید:
چشم آدم چون به نور پاک دید
جان و سرّ نام‌ها گشتش پدید
چون ملک انوار حق در وی بیافت
در سجود افتاد و در خدمت شتافت
این چنین آدم که نامش می‌برم
گر ستایم تا قیامت قاصرم
از دید مولانا وجود اصلی و نظام باطنی انسان در مجموع دارای هفت بُعد یا هفت اصل عمده هستی‌‌شناسانه است که شناخت دقیق، علمی و عملی از این هفت اصل که عبارت از‌ روح، نفس، دل (قلب)، ملک یا همکار روح، شیطان یا همکار نفس، مغز و تقویت‌کننده‌های روح و نفس می‌باشد، شناخت کامل از انسان بوده و انسان را به سعادت دنیایی و اخروی می‌رساند.
حضرت مولانا روح را به‌مثابە یک عنصر مستقل و مقدس می‌داند که منحیت عامل حیات در کالبد خاکی انسان از جانب پروردگارش دمیده شده است. او می‌فرماید:
چون نَفَخت بودم از لطــف خدا
نفخ حق باشم ز نای تن جدا
همچنان مولانای رومی روح انسان را به تأسی از آیه شریفه «وَیَسۡـَٔلُونَکَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّی» تحفه‌ای از عالم بالا و از جانب پروردگار می‌داند که عامل حیات و قوه جاذبه و کشاننده انسان به طرف بالا، نیکویی‌ها و خوبی‌هاست:
پس له الخلق و له الامرش بدان
خلق صورت، امر جان، راکب بر آن
روح چون مِن امر ربی مختفی‌ست
هر مثالی که بگویم منتفی‌ست
در جهان‌بینی مولانا، روح به‌عنوان عامل حیات و عقل به‌حیث عامل علم و دانش و آگاهی در وجود انسان، هر یک جایگاه خاص دارند. روح نه تنها به‌حیث عامل حیات در وجود بلکه وسیلە تقرب به ذات اقدس الاهی و یگانه وسیله کشف اسرار بعد نامرئی چهارم است. عقل به‌حیث کاشف اسرار اشیای مادی و همکار روح است. از نظر مولانا، موجودیت روح و عقل، این دو موجود قدسی در نظام باطنی انسان، عامل اساسی برتری وی و دلیل تصاحب تاج و مقام کرامت بر سایر موجودات است که در وجود خاکی انسان به‌طور موقت به ودیعه گذاشته شده و همواره گرایش به‌سوی وصل‌شدن به اصل خویش و رهایی از این عالم خاکی دارد.
مولانا در این خصوص می‌فرماید:
همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک
بسته‌اند اینجا به چاه سهمناک
مولانا جلال‌الدین محمد بلخی ارزش وجود مادی انسان و همه جاه و مقام و منزلتش در دنیا و همه تعلقات دنیایی‌اش را از برکت روح مصفایی می‌داند که در قالب این جسم از جانب پروردگارش دمیده شده است و وجود ناچیز و خاکی و بی‌ارزش انسان از برکت وجود روح ملکوتی وی ارزش یافته است. از دید وی، ارزش روح انسان نیز مربوط و منوط به چه‌گونه‌گی و قوت و مداومت ارتباطش با اصلش (پروردگار) می‌باشد و بس:
همچنان که قدر تن از جان بود
قدر جان از پرتو جانان بود
در کلام مولوی، دو عنصر نفس و روح مکرراً در مقابل هم قرار دارند. نفس انسان، به ‌سان پوسته‌ای است که تکمیل‌کننده نیازمندی‌های جسمی انسان بوده و هرگاه تزکیه نشود در همراهی شیطان، انسان را به‌سوی همه بدی‌ها و پستی‌ها و ناکامی‌ها می‌کشاند، و روح یا جان، جوهر وجودی انسان است که چون خاستگاه ملکوتی و آسمانی دارد، پیوسته مشتاق علو و پرکشیدن و بالارفتن و بالابردن مقام انسان است؛ در حالی که نفس به مقتضای سرشت خاکی خویش، میل به ماندن و فرورفتن در زمین و آنچه از زمین و بر روی زمین هست، دارد. جان خواهان لذات عالی است و تن در پی تمتعات زودگذر و آنی:
میل تن در سبزه و آب روان
زان بود که اصل او آمد از آن
میل جان اندر حیات و در حی است
زآن که جای لامکان اصل وی است
مولانا جلال‌الدین محمد بلخی بر برتری انسان مشروط به حاکمیت روح بر هواجس نفسانی تأکید مزید داشته و می‌فرماید:
روح اگر غالب شود پس شد فزون
از ملایک این بشر در آزمــــون
اما به انسان‌های مغلوب و پیرو نفس و شیطان چنین نگاه می‌کند:
شهوت ار غالب شود پس کمتر
از بهایم این بشر زانک ابتر است
نگاه مولانا به پدیده‌ نفس، همسو با نگرش کلی قرآنی و عرفانی از این پدیده است. از منظر مولوی، نفس عبارت از فشرده و خلاصه خواص تن خاکی انسان است که همواره بنابر طبیعتش گرایش‌هایی نیز در اثر وسوسه‌های شیطان به‌سوی پستی‌ها و فرآورده‌های مادی زمین دارد:
نسبت اصلم ز خاک و آب و گل
آب و گل را داد یزدان جان و دل
جمله قرآن شرح خُبث نفس‌هاست
بنگر اندر مصحفش چشمت کجاست؟
یا
این دو همره همدگر را راهزن
گمره آن جان کو فرو ناید ز تن
جان ز هجر عرش اندر فاقه‌ای
تن ز عشق خار بُن چون ناقه‌ای
جان گشاید سوی بالا بال‌ها
در زده تن در زمین چنگال‌ها
باز در ابیاتی از کشمکش مختلف‌الجهت روح و نفس و میل در بازگشت به اصل‌شان که عامل اصلی ناقراری‌های باطنی انسان‌هاست، سخن می‌گوید:
میل تن در سبزه و آب روان
زان بود که اصل او آمد از آن
میل جان اندر حیات و در حی است
زانکه جای لامکان اصل وی است
میل جان در حکمت است و در علوم
میل تن در باغ و راغ است و کُروم
میل جان اندر ترقی و شرف
میل تن در کسب و اسباب علف
از دید مولانا، نفس دارای سه مرتبه وجودی – رشدی است که به ترتیب عبارتند از: نفس اماره بالسوء (نفس بسیار امرکننده به بدی)، نفس لوامه (نفس سرزنش‌گر) و نفس مطمئنه (نفس آرام). از میان این سه، نفس اماره مرتبه‌ای از نفس است که در همراهی با شیطان، آدمی را به ارتکاب شر و بدی دستور می‌دهد. نفس لوامه نفسی است که خود را در قبال ارتکاب خطا و گناه سرزنش می‌کند و میل آن دارد که خویشتن را از آلوده‌گی‌ها پاک ساخته و به مرتبه فراتر پر کشد. و نفس مطمئنه آخرین و بالاترین مرحله‌ رشد اخلاقی و معنوی انسان است؛ نفسی که در تمکین کامل از مشیت و رضای پروردگارش به آرامش و رستگاری واقعی رسیده است.
حضرت مولانا در مورد همکاری شیطان با نفس در کشاندن انسان به‌سوی بدی‌ها و ایجاد ناقراری و کشمکش در ذهن و قلبش می‌فرماید:
لیک نفس نحس و آن شیطان زشت
می‌کشندت سوی کفران و کــــنشت
یا
چه کنم من چه کنم من که بسی وسوسه‌مندم
گه از این سوی کشندم گه از آن سوی کشندم
مولوی معتقد است که قلب انسان منحیث مرکز کنترل بیداری‌های معنوی و آگاهی‌های ایمانی و کارگردانی‌های ملکی و شیطانی در وجود انسان بوده و همیشه فعال مطلق در کنترل تمام افعال و اقوال و حرکات تمام اعضای وجود وی است. چنانچه با استدلال حدیثی از پیامبر اکرم می‌فرماید:
همچنین هر پنج حس چون نایره
بر مراد امر دل شد جایره
هر طرف که دل اشارت کردشان
می‌دود هر پنج حس دامن‌کشان
دل و پا در امر دل شد مبتلا
همچو اندر دست موسا آن عصا
در بخواهد پا درآید زو برقص
یا گریزد سوی افزونی و نقص
دل بخواهد دست آید در حساب
یا اصابع تا نویسد او کتاب
یا
گفت پیغمبر که خسپد چشم من
لیک کی خسپد دلم اندر وسن
وصف بیداری دل ای معنــــوی
در نگنجد در هزاران مثنـوی
قرآن نیز در مورد قلب، اهمیت، عظمت و نقش آن در کشاندن انسان به‌سوی سلامتی یا فساد در بیش از ۱۶۰ آیت ارشادات روشن دارد. مسلماً مولانا و اولیای صاحب بصیرت دیگر، درک این ارشادات قــرآنی و مثل آن احادیث نبوی را از ساحه علم‌الیقین به سرحد عین‌الیقین رسانیده‌اند. مولانا در اشاره به دید دل و اهل دل می‌گوید:
عکس هـر نقشی نتابد تا ابد
جـز ز دل، هم با عـدد، هم بی‌عدد
اهل صیقل رسته‌اند از بو و رنگ
هر دمی بینند خوبی بیـ‌درنگ
نقش و قشر علـم را بگذاشتند
رأیـت عین‌الیقین افراشتند
اکثریت دانشمندان ژرف‌نگر و مولوی‌شناسان حقیقی، هدف نهایی مولوی و جهان‌بینی‌اش را عبارت از رسیدن انسان به مقام سعادت از ورای شناخت حقیقی از خودش و خدایش توصیف می‌کنند. حقیقت این است که از دید مولوی، دردناک‌ترین شوربختی، فراق از خداوند و والاترین سعادت، بازگشتن به جوار اوست.
با این همه، انسان کنونی، این عرش‌نشین فروافتاده بر عالم خاک و پابند نفس و شیطان چالاک، دردمندانه از اصل خویش جدا گشته و چون نای بریده از نیستان ازلی، در آرزوی بازگشت به موطن اصلی خود ناله سر می‌دهد:
بشنو از نی چون حکایت می‌کند
وز جدایی‌ها شکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
سینه خواهم شرحه‌شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
از دید مولوی، این جدایی دردآور که عامل اصلی همه ناآرامی‌های فردی و اجتماعی انسان‌ها و سبب اساسی خودخواهی‌ها و ظلم و بی‌عدالتی‌های انسان در حق همنوعانش شده است، حاصل خطازده‌گی اندیشه و به خطارفته‌گی بینش و شناخت آدمی از پدیده‌های هستی‌شناسی یا همان موضاعت مورد بحث در جهان‌بینی الاهی است؛ آفتی که همانا تحفه شیطان لعنت‌شده و نفس اماره و پیروی از این دو راهزن می‌باشد:
یک قدم آدم زد اندر ذوق نفس
شد فراق صدر جنت طوق نفس
حضرت مولانا لازمه وصال به حق و نجات از این دوری، مهجوری، بدبختی و سرگردانی انسان‌های مغلوب نفس را نیز در تزکیه نفس و رساندن آن به مرحله تصفیه قلب که با داشتن شناخت دقیق از انسان به‌دست می‌آید، می‌داند و بس:
نفس خود را کُش جهان را زنده کن
خواجه را کُشته است، او را بنده کن
پس چو آهن گر چه تیره هیکلی
صیقلی کن صیقلی کن صیقلی
نشانه آن کمال، رهایی انسان و جهان از چنگال نفس، انانیت، خودخواهی و ظلم‌پروری، حرص بی‌جا، تفاخرات و خودبرتربینی‌های بی‌جا و غیره خباثت‌های فردی و اجتماعی است که از یک طرف تمام انسان‌ها را در زنده‌گی فردی و اجتماعی آن حداقل به آرامی و رستگاری می‌رساند و نتیجه نهایی حصول این مدارج نیز به حصول مکاشفه و دید بعد چهارم منتهی می‌شود، که مختص اولیا و پرهیزگاران و انسان‌های به کمال رسیده و یگانه وسیله کامیابی و آرامی همه بشر شوریده‌سر امروزی در دنیا و آخرت است.
مولوی در خصوص انسان ایده‌آل و آرمانی خویش می‌گوید:
برترند از عرش و کرسی و ز جا
ساکنان مقعـد صدق خدا
او منحیث دعوت‌گر روشن‌ضمیر، این برداشت صحیح از انسان کامل را از آیات کریمه سورە قمر اخذ کرده که می‌فرماید: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ- فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ» (یقیناً پرهیزگاران در باغ‌ها و نهرهای بهشتی جای دارند و در جایگاه صدق نزد خداوند مالک مقتدر).
بیشک که در شأن و شخصیت عالی و مقام علمی و روحی مولانای بزرگ درست گفته‌اند که:
من چه گویم وصف آن عالی جناب
نیست پیغمبر ولی دارد کتاب

لینک کوتاه : https://afghanistan-iim.com/?p=10083

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.