پیش از انقلاب صنعتی، بخش اصلی نیروی کار را شاغلان سکتور زراعت تشکیل میدادند. کارگاهها و کارخانههایی هم بودند، ولی بدنه اصلی جامعه کارگر به کار روی زمینهای ملاکان مصروفیت داشتند. کارگران در مزارع مالکان زمین بیشتر «اجارهکار» یا «رعیت» بودند. رعایا هم همان بردهها بودند، اما نامش را تغییر داده بودند. کسانی که در بدل نان و مسکن محقری، برای صاحبان زمین کار میکردند. در بخش صنعت هم کارآموزانی استخدام میشدند که امتیاز بیشتر از کارگران بخش زراعت نداشتند. برای همین، صاحبان کار و زمین، با اختیار کامل میتوانستند کارگران را کنترل کنند. در اواخر دهه ۱۸ میلادی که صنعت در اروپا رشد کرد، نیاز به کارگر جدیتر شد. در آن زمان، نیاز دوجانبه گشت؛ کارگر به کار نیاز داشت و صاحب کار به کارگر. این نیاز دوطرفه، فرصتهایی را برای کارگران میسر کرد تا در مورد امتیازهایشان چانه بزنند. با این حال، تمام روابط اجتماعی و فردی کارگر به دلیل پرداخت مزد از سوی سرمایهدار و نبود قوانین حمایتی، کنترل میشد.
رشد سریع سرمایهداری در قرن ۱۹ اما وضعیت را بار دیگر به نفع کارگران در اروپا و امریکا تغییر داد. در این زمان، کارگران برای چانه زدن بیشتر در مورد امتیازات و ساعات کار، سندیکاها و اتحادیههای کارگری را شکل دادند. در این مدت برخی از کشورها قوانینی در حمایت از کارگر و قانونیسازی وقت کار تصویب کردند، اما به دلیل پرقدرت بودن صاحبان سرمایه و کار، کمتر اجرایی میشد. در امریکا هم تلاشی بسیار جدی برای کاهش ساعات کار از ۱۰ ساعت به هشت ساعت جریان داشت و در این مورد قانونی هم وضع شد. قرار بود در اول می ۱۸۸۶ این قانون اجرایی شود؛ اما به دلیل مخالفت سرمایهداران، این کار محقق نشد. به همین دلیل، در همین روز، کارگران در سراسر امریکا اعتراض کردند. این اعتراضات، در هیات تظاهرات بسیار گسترده ظاهر شد. کارگران یک هزار و ۲۰۰ کارگاه و کارخانه در این کشور اعتصاب کاری کردند. در جریان این تظاهرات در شیکاگوی امریکا، انفجاری صورت گرفت که یک مأمور پولیس کشته و چند مأمور و کارگر زخمی شدند. دولت اعتراضها را سرکوب و برنامهریزان این اعتراض را بازداشت کرد. تعدادی از افراد بازداشت شده که اکثراً کارگران آلمانی بودند، به اعدام و حبس ابد محکوم شدند.
این کار باعث شد که کارگران در نقاط مختلف جهان، بهصورت غیررسمی از اعتراض و سپس اعدامهای اول می ۱۸۸۶ در امریکا بزرگداشت کنند. به دلیل اینکه اکثر کارگران معدوم آلمانی بودند، حزب نازی آلمان در ۱۹۹۳ اول می را روز ملی و رخصتی اعلام کرد. در قرن بیست اول می به روز جهانی کارگر مسما شد که تاکنون از آن تجلیل میشود.
نسبت یک کارگر افغانستانی با روز جهانی کارگر
یک کارگر افغان، ظرفیت بدبختی بسیاری دارد. آنقدر این ظرفیت زیاد است که نهتنها در قرن بیستویک کاری برای بهبود شرایط آنها انجام نمیشود، بلکه عامدانه بخشی از شرایط سختگیرانه بر آنها وضع میشود تا فشار را تشدید کند و فرصت نفس کشیدن را از آنها بگیرد. برای همین، بخش بزرگی از کارگران افغانستان نه از وجود چنین روزی اطلاع دارند و نه فرصت و اجازهای برای تجلیل این روز و در نهایت تلاش جهت بهبود شرایطشان. اکثر کارگران افغانستانی کاملاً با روز کارگر بیگانهاند. کارگران افغانستانی گروهی جدا افتاده از جامعه کارگری جهانی است که رنج آنها برای هیچ کسی مسأله نیست. رژیمی هم بر آنها حکم میراند که تا توان داشت، زیرساختها را انفجار داد و نابود کرد. نابودی این زیرساختها، مرگ کار و فقر کارگر بود. اکنون که بر اریکه قدرت هم تکیه زده است، کل دغدغهاش درازی ریش و ایزاربند است. آنها با روز جهانی کار، بهبود شرایط کارگران و ایجاد بازار کار همانقدر فاصله دارند که کارگران جامعه ما با رفاه فاصله دارند. اکنون طالبان بخش بزرگی از بیتالمال را با گماشتن محتسبان، مصرف اندازهگیری درازی ایزاربند و ریش و موی مردم میکنند. برای همین، چشمانداز آینده بسیار تاریک است. تا چشم کار میکند، سیاهی است؛ امیدی هم به فراسوی تاریکی برای یک کارگر فقیر افغان وجود ندارد. قطعاً اگر بودجه محتسبان را کنار میگذاشتند و چند کارخانه کوچک و بزرگ ایجاد میکردند، کار مثمرتر و انسانیتری بود. حتا میتوان گفت «اسلامیتر» هم است.
فقر و بیکاری
کارگر افغانستانی با فقر چندوجهی مواجه است. در جامعه افغانستان، نبود یک دولت مشروع، زاینده فقر است و این وضعیت عملاً مردم را رنج میدهد و کارگر را بیشتر. کارگر افغان هم مالی برای اندوختن و نانی برای خوردن ندارد و هم سوادی برای خواندن و فرصتی برای آموختن. نیاموختن و بیسواد ماندن کارگر، از او کارگر عمریه میسازد. اگر حاکمان کشور هم بیسوادان ناآشنا با بازار کار و رفاه شهروندان باشند، وضعیت بهمراتب بدتر میشود. در چنین وضعیتی، وضع مالیات گوناگون به نام مالیه، عشر، زکات و… بحران فقر را عمیقتر میسازد. طالبان چنین سیاستی را در پیش گرفتهاند. ما همه این بدبختیها را یکجا داریم. ما در رنج کشیدن بیبدیل هستیم.
به دلیل خشونتی که طالبان علیه مردم اعمال میکنند، سرمایهداران همپای مقامهای جمهوریت از کشور خارج شدند. هزاران کارخانه از آن زمان تاکنون از فعالیت بازماندهاند. شرکتهای بسیاری کارشان را متوقف کردهاند. پروژههای بیشماری هم نیمهتمام رها شدهاند. هر پروژهای که نشود از آن تبلیغات ساخت، برای طالب اهمیت ندارد. وقتی در موتور جستوجوی گوگل در مورد توقف فعالیتهای کارخانههای افغانستان پس از تسلط طالبان جستوجو کنیم، با فهرست طویلی از کارخانههای ورشکسته مواجه میشویم. هر کارخانه را اگر دارای ۵۰ کارگر در نظر بگیریم، دهها هزار کارگر بیکار شدهاند. براساس گزارش شبکه خبری فرانس ۲۴، در این مدت تنها در کابل فعالیت دو هزار کارخانه متوقف شده است. با توجه به پرشمار بودن بیکاران در جامعه، بسته شدن شرکتهای داخلی و خارجی و توقف چرخ کارخانهها، دسترخوان کارگر خالیتر از همیشه شده است و آینده روشنی هم انتظارش را نمیکشد.
بیسرنوشتی
کارگر افغانستانی اکنون بیسرنوشت است. تعدادی که کار دارند، هم هیچ قانونی برای حمایت از آنها وجود ندارد. اساساً ما در یک جامعه بیقانون زندهگی میکنیم. این جامعه، حاکمانی دارد که طی هشت ماه هیچ قانونی وضع نکردهاند و انگیزهای هم برای آن ندارند. آنچه انجام شده، اخذ پول به نامهای مختلف از مردم فقیر و بیسرنوشت است. میزان پول را هم هر طالبی به خود حق میدهد که تعیین کند. مهم نیست کسی سرمایهای داشته باشد یا نه، مهم نیست نانی برای خوردن دارد یا نه، اما باید به طالبان مبلغ تعیین شده را بپردازد.
کارگر بیکاری که در تأمین نان شب خود گیر مانده اما مجبور است به طالبان مالیه و عشر و زکات و اندازهای دیگر با بدهد، چه سرنوشتی دارد؟ سرنوشت او مشخص نیست. سرنوشت او به دست کسانی افتاده است که خود نمیدانند چه میکنند و چرا انجام میدهند؛ کسانی که در عصر ارز دیجیتالی، از «کار در برابر گندم» صحبت میکنند و حتی همان را هم اجرایی نمیتوانند.
سختترین مسأله، نبود امید است. وقتی به کارهای طالبان نگاه کنیم، هیچ امیدی در دل جوانه نمیزند. وقتی کارگری طالبی را میبیند، فقط به دو چیز میاندیشد: گرفتن پول یا در بند انداختن و کشتن خودش. در قامت طالب، برنامه و رونق کار دیده نمیشود. حداقل تاکنون چنین چیزی دیده نشده است. برای همین، سرنوشت هیچ کسی در افغانستان مشخص نیست و سرنوشت کارگر این جامعه هم جدا از آنها نیست. این بیسرنوشتی زمانی وحشتناکتر میشود که امیدی برای پایان آن وجود نداشته باشد. این ناامیدی، کشنده است.
فقر، بیکاری و بیسرنوشتی را باهم داریم
پیش از انقلاب صنعتی، بخش اصلی نیروی کار را شاغلان سکتور زراعت تشکیل میدادند. کارگاهها و کارخانههایی هم بودند، ولی بدنه اصلی جامعه کارگر به کار روی زمینهای ملاکان مصروفیت داشتند. کارگران در مزارع مالکان زمین بیشتر «اجارهکار» یا «رعیت» بودند. رعایا هم همان بردهها بودند، اما نامش را تغییر داده بودند. کسانی که در […]
- نویسنده : فهیم ستوده
- ارسال توسط : afghanistan
- 312 بازدید
- بدون دیدگاه