افغانستان پسا سلطنت ظاهرشاهی، حداقل شاهد شش جابهجایی ساختاری در قدرت و تغییرات اساسی در توزیع قدرت بوده است. نخستین تغییر را محمدداوود با یک کودتا به وجود آورد؛ برای اولین بار بعد از چهل سال، نظمی به ظاهر جمهوری بر افغانستان مسلط شد و این نظم از آنجایی که ماهیت مردمی نداشت و مردم در محور چنین ساختاری قرار نگرفتند، متلاشی شد. دومین جابهجایی در دوره حاکمیت حزب دموکراتیک خلق به میان آمد. این دوره، دوره تحول در فهم قدرت، توزیع قدرت و جدی شدن مسأله قومی بود. منازعه، حذف، ترور و برتریطلبی قومی در این دوره از حالت خفتهگی سر برون آورد و سرانجام در لباس دین، قامت قدرت قومی شکست و در پایان، خود نیز به سرنوشت مشابهی گرفتار شد. این گروههای مجاهدین بودند که ساختار قدرت در یک نظم مبتنی بر ارزشهای کمونیستی با چاشنی ناسیونالیسم افغانی را برهم زدند و با شعار «اخوت اسلامی» پا به میدان قدرت نهادند. با روی کار آمدن مجاهدین، نظم از هم گسست، نوع نگاه به قدرت و ساختار قدرت در افغانستان دگرگون شد و این تحول، برای هژمونی قومی، هضمناپذیر بود و باعث جنگهای داخلی شد. پس از مجاهدین، طالبان به عنوان یک گروه رادیکال قومی – مذهبی سر بر آوردند و هرچه در پیش دیدند، بدعت شمردند و افغانستان را به قول استاد واصف باختری «سرشار از تهی» کردند و تا بودند مجال تبارز برای دگرگونی و اندیشیدن را از افغانستان گرفتند. جابهجایی دیگر در فصل پسا بن به میان آمد، مجاهدین که پس از جنگهای نفسگیر چانته بر زمین گذاشته بودند، بر سر میز نشستند، اما به ریشه منازعه در افغانستان عاقلانه اندیشه نکردند و سرانجام دموکراسی را به دست حاکمان بد سپردند که برایند چنین سبکسری و خاماندیشی را مردم عملاً به چشم سر میبینند. جابهجایی در بن، نتیجه آن سرزنش دموکراسی نیز شد؛ چون حاصل سیاستها و مدیریت بد -چه دیکتاتورها مجری آن باشند، چه دموکراتها- شکست و ناکامی است.
افغانستان امروز شاهد جابهجایی ساختار قدرتی است که در آن هیچ قانونی وجود ندارد، ارزشهای نوین و واقعیتهای جامعه امروزی به رسمیت شناخته نمیشود و مردم عملاً از کشور ناامید شدهاند. آرزوها و خیالاتشان به یأس مبدل شده است و تلاش میکنند بساط خویش برچینند و به ملک دگری روند. در چنین فضایی که همه در تقلای بیرون شدن از کشور هستند و نسبت به آینده میهن امیدواری ندارند، افغانستان به عنوان یک معضل جهانی، برای جامعه بینالملل مطرح است. همه نهادهای جهانی از وقوع بحران انسانی و فاجعه بشری هشدار میدهند. جو بایدن، رییس جمهور ایالات متحده امریکا، در فهم چنین وضعیتی، دیدگاهی را مطرح کرده است که سالهای زیاد، از سوی برابریطلبان و نفیکنندهگان هژمونیخواهی، مطرح شده بود. بایدن گفته است: «امریکا به این نتیجه رسیده که اداره کردن افغانستان توسط یک دولت واحد ناممکن است و تاکید کرده که با چنین بافت، افغانستان ظرفیت متحد شدن را ندارد.» این سخنان، واکنشهای متضاد و در عین حال گستردهای را در پیداشته است. ناسیونالیستهای افغان، حرفهای او را تجزیه کشور عنوان میکنند و منتقدان ناسیونالیسم افغانی، آن را غیرمتمرکز شدن قدرت در افغانستان تفسیر میکنند و احتمال میدهند که بایدن به درک درست از مناسبات قدرت و سیاست در افغانستان رسیده که در این زمینه در رسانههای اجتماعی مباحث داغ و متنوعی در جریان است.
این یک واقعیت است که افغانستان، دیگر با تمامیتخواهی، تمرکز قدرت و توزیع ماموریت، نمیتواند به حیات سیاسی خویش ادامه دهد؛ چون بارها به تجربه گرفته شد که این کشور ظرفیت ادامه یافتن در زیر چتر حاکمیت متمرکز قومی را ندارد و درس گذشته و حال هم مینمایاند که راه رسیدن به افغانستان متحد، یکپارچه و توسعهیافته، از مسیر لجاجت، تکروی و قدرت قومی نمیگذرد.
درک روشن و درست از وضعیت جامعه متنوع قومی، فرهنگی، اقتصادی و جغرافیایی میتواند از افغانستان متحد حفاظت و صیانت کند، ورنه دیر یا زود سقف تمامیتخواهی فرو میریزد؛ چون مردم در عصر کنونی میخواهند با اقتضائات دنیای مدرن زندهگی کنند، از رفاه همهگانی برخوردار شوند، امنیت داشته باشند، از رعیت بودن بگذرند و به عنوان شهروندان مسوول و صاحب رای شناخته شوند. بنابراین، نظامی در افغانستان میتواند از کشور متحد و مترقی دفاع کند که طیفی از نهادهای جدید، متناسب با دوران جدید را تأسیس کند، در غیر آن، ناسیونالیسم قومی و جنگ، مردم افغانستان را به تصمیم دیگری وا خواهد داشت و چنین امری یک روند طبیعی خواهد بود و کسی جلو آن را نخواهد گرفت.
رسالت امروز افغانستان، طراحی رویکرد جدید، برای دوران جدید است. خواست جدید افغانستان، جامعه توسعهیافته و نظام سیاسی شهروندمحور و مردمسالار است که بستر و فرصت رشد و زندهگی انسانی را برای مردم فراهم سازد. نظام سیاسی از دل اراده جمعی به وجود بیاید و سیاست داخلی و خارجی بر مبنای منافع جمعی و خواست مردم طراحی و دنبال گردد. از همین رو افغانستان برای یکپارچه ماندن، نیاز به تحول و دگرگون شدن دارد. افغانستان باید نو شود، از تمرکزگرایی، خانسالاری و باباگرایی دست بردارد. کوتاه سخن اینکه افغانستان با درک درست از توزیع عادلانه قدرت سیاسی و توجه به ظرفیتهای خود، میتواند از یک سیستم قبیلهای به یک سیستم مدرن عبور کند. سیاست، قدرت، اقتصاد، فرهنگ و دیگر مفاهیم و پدیدهها را از محور تکقومی بودن بکشد و تن به هویت شهروندی مبتنی بر ارزشهای متنوع جامعه امروزی بدهد. «حل عادلانه مسأله قومی» استقرار نظام سیاسی غیرمتمرکز، تقسیم قدرت به محلات و انتخابی شدن مناصب دولتی میتواند به ثبات و یکپارچهگی افغانستان بینجامد.
افغانستان یکپارچه؛ آری، اما چگونه؟
افغانستان پسا سلطنت ظاهرشاهی، حداقل شاهد شش جابهجایی ساختاری در قدرت و تغییرات اساسی در توزیع قدرت بوده است. نخستین تغییر را محمدداوود با یک کودتا به وجود آورد؛ برای اولین بار بعد از چهل سال، نظمی به ظاهر جمهوری بر افغانستان مسلط شد و این نظم از آنجایی که ماهیت مردمی نداشت و مردم […]
- نویسنده : امین کاوه
- ارسال توسط : afghanistan
- 359 بازدید
- بدون دیدگاه