فروپاشی ارتش ملی افغانستان که ۲۰ سال برای تشکیل آن خون و عرق ریخته شد و میلیاردها دالر هزینه برداشت، در ظرف کمتر از دو هفته، برای بسیاری از ناظران، کارشناسان و البته میلیونها شهروند افغانستان و دیگران در سراسر جهان پرسشبرانگیز و مایه تعجب است؛ اینکه چرا چنان شد و چرا این ارتش در روز فروپاشی حتا بدون شلیک یک گلوله چون آب در زمین فرو رفت؟
این نوشته بر آن است تا عوامل و دلایل کُلی این فروپاشی سریع ارتش ملی افغانستان را به بررسی گرفته و برشمارد. این نوشته برمبنای حقایق و واقعیتهایی نوشته شده است که تعدادی از آن در رسانههای داخلی و خارجی همهگانی شده و عدهای ریزوقایع و حقایقی که نویسنده خود طی نزدیک به یک دهه گذشته از نزدیک در نهاد ارتش شاهد آن بوده است.
پیش از آنکه به اصل بحث پرداخته شود، میخواهم این نکته را یادآور شوم که فروپاشی یا شکست ارتشها در تاریخ کشورهای دیگر نیز بارها و بارها اتفاق افتاده که هر کدام دلایل ویژه و منحصر به فرد خود را داشته است. بهگونه نمونه، در سال ۲۰۱۴ پیش از شروع حمله ۲۰۰۰ نیروی داعش بر شهر موصل عراق دو سپاه (قولاردوی) ارتش عراق که شامل ۳۰ هزار سرباز ارتش و ۳۰ هزار پولیس میشد، پیش از شروع جنگ از میدان ناپدید شدند و نجنگیدند.
سال ۱۹۷۵ ارتش ویتنام جنوبی در ظرف کمتر از دو ماه در مقابل حملات ویتنام شمالی تاب نیاورده و کاملاً فروپاشید. در هر دو مورد، این ارتشها تا آخرین گلوله نجنگیده، بلکه پیش از شروع جنگ تصمیم به ترک میدان نبرد گرفتند.
در تاریخ نظامی، کمتر شاهد آن بودهایم که ارتشها بهطور فزیکی تا آخرین جزوتام و سرباز جنگیده باشند و بعد نابود شده باشند. مثلاً «ورماخت» ارتش ۱۳ میلیون نفری آلمان نازی حتا کمتر از یک سوم نیرویش را از دست نداده بود که در سال ۱۹۴۵ تسلیم شد و یا نزدیک به پنج میلیون جاپانی در جنگ دوم جهانی شرکت داشتند، اما هنوز کمتر از نیمی از آنان کشته یا زخمی نشده بودند که امپراتوری جاپان تسلیم شد. بر همین مبنا است که پدر استراتژی معاصر نظامی، فون کلاوزویتس، میگوید که هدف جنگ کشتن و نابودی کامل نیروهای جنگی طرف مقابل در میدان جنگ نیست، زیرا این کار امکان ندارد، بلکه گرفتن انگیزه جنگ از طرف مقابل است که اسلحه به زمین بگذارد و نجنگد.
جان کلام اینکه فروپاشی ارتشها پدیدهای نیست که مایه تعجب باشد؛ زیرا ارتشها هم مانند سایر پدیدهها و نهادهای اجتماعی ممکن مسیر رشد و پویایی و یا سیر نزولی داشته و روزی فروبپاشند. آنچه در بحث فروپاشی ارتشها قابل تأمل و دقت است، این است که چه عوامل و دلایلی باعث فروپاشی ارتش شده است. اگر دلایل و عوامل کاملاً درونی بوده و معطوف به ضعف اراده سطوح تاکتیکی و اوپراتیفی ارتش باشد و یا اینکه سرباز به اثر بُزدلی و ترس از جبهه فرار کند و سلاح بر زمین بگذارد، آنگاه این ارتش فروپاشیده مستوجب ناگفتنیترین ناسزاها خواهد بود و باید فردفرد آن تعقیب و محاکمه شود؛ اما اگر فروپاشی ارتش دلایل دیگری چون دلایل سیاسی و استراتژیک داشته باشد، پس سربازان اینگونه ارتش فروپاشیده تقصیری ندارند. در این صورت، نهتنها آنها مبرا از هرگونه اتهام هستند، بلکه خود قربانیان سیاستهای اشتباه بودهاند که به دلجویی و قدردانی نیاز دارند.
بحث فروپاشی ارتش ملی افغانستان را میتوان در دو بستر مطالعه و کنکاش کرد؛ اول در بستر تاریخی، زیرا این اولین باری نبوده است که یک ارتش منظم در افغانستان فرو میپاشد، بلکه فروپاشی ارتشهای منظم حداقل پنج بار در تاریخ نزدیک به سهصد ساله معاصر افغانستان اتفاق افتاده است. دوم در بستر زمان حال و منظور همین ۲۰ سال گذشته است.
یکم) پیشینه فروپاشی ارتشهای منظم در تاریخ معاصر افغانستان
با مروری اجمالی بر تاریخ معاصر افغانستان، از دیدگاه نظامی این نکات کلیدی را میتوان در عوامل فروپاشی ارتشهای منظم افغانستان یادداشت کرد:
اردو و اردوسازی یکی از جنونهای دوامدار حاکمان افغانستان بوده است. دلیل اصلی آن بیاعتمادی حاکمان بالای ملیشههای محلی و قومی برای تداوم اقتدارشان بوده است که آنها را تهدیدی جدی و بالقوه برای حاکمیتشان تلقی میکردند.
حاکمان افغانستان هیچگاه به ارتشهای منظم به دید نیروی بازدارنده تهاجم خارجی و نیروی مدافع تمامیت ارضی ندیدهاند. آنان ارتشها را بهحیث یک آله و ابزار سرکوب شورشهای داخلی و قیامهای مردمی استفاده کردهاند. بر همین مبنا بسته نگهداشتن سازمان ارتش در تعاملات اجتماعی و کنترل شدید حاکمیت بر ارتشهای افغانستان، سبب شد که ارتشهای منظم در تاریخ معاصر افغانستان هیچگاه به آن حد از انسجام و توانایی نرسیدند تا بتوانند جلو بحرانهای داخلی و دستدرازیهای خارجی بر کشور را بگیرند و از فروپاشی نظام کشوری جلوگیری کنند.
ارتش در افغانستان بهعنوان یک نهاد اجتماعی سیری پیوسته و ممتد تاریخی نداشته و مانند ارتشهای دیگر کشورها فرهنگ نظامی بیناسازمانی در ارتش افغانستان نهادینه نشده است؛ زیرا این ارتشها پس از تشکیل و بعد از مدتی در اثر وقایع سیاسی و بیرونسازمانی فروپاشیده و نتوانسته بهعنوان یک سازمان اجتماعی قوامیافته در هنگام بحرانهای ملی وارد میدان شود. مانند آنچه ارتشهای الجزایر، مصر و دیگر کشورهای دور و نزدیک در حال توسعه در کارنامه خود دارند.
ارتشهای افغانستان با هزینههای بسیار کلان اقتصادی و مادی تأسیس و تشکیل شده که حفظ آن در توان اقتصاد ضعیف ملی نبوده و همین که حمایت خارجی از آن گرفته شده، فروپاشیده است. متأسفانه این ارتشها با معلم خارجی، درسنامههای خارجی، تاکتیک و تخنیک خارجی از مد رفته تأسیس و تشکیل شدهاند. طوری که دیزاین و تشکیل ارتشها در تاریخ معاصر افغانستان گاهی با تاکتیکها، ساختارها و درسنامههای ارتشهای غربی و گاهی به سبک و سیاق ارتشهای شرقی صورت گرفته است که هیچ نوع سنخیتی با جغرافیا، رویدادها و زمینههای تاریخی کشور نداشته و نه ریشه در ساختارهای فرهنگی-اجتماعی بومی داشتهاند.
ارتشهای منظم در تاریخ معاصر افغانستان خام، کمتجربه و با قابلیت مانور اندک و متکی بر معلم و مشاور خارجی بودهاند. نهادهای پویا، آزاد، مسلکی و مستقل اداری نبوده و آزادی آموزش و پژوهش را برای پویایی خود نداشتهاند. علاوه بر اینکه چنین آزادی در فطرت نهاد اردو و نیروهای مسلح نبوده، بلکه هرگونه تحصیل و تعلیم و مطالعه و پژوهش فراتر از تعلیمنامهها بهشکل فعال خفه و سرکوب میشد و یا اینکه اصلاً چنین روحیهای در ارتش پذیرفته نبود؛ زیرا ارتقا به مناصب بالاتر و تقرر در پستهای حساس نه برمبنای شایستهگی مسلکی-نظامی، که بیشتر با معیار وفاداری به شخص حاکم و گروه بر سر اقدار بوده است.
رهبری ارتشهای منظم در طول تاریخ برعهده رهبر کشور بوده است؛ چه امیر و شاه، چه رییس جمهور و حاکم با لقب سرقوماندان اعلا، ارتش را نیروی شخصی خود پنداشته و هر نوع تغییر و تبدیل، تقرر و سبکدوشی مقامهای ارتش را خود مدیریت میکردند که این امر مانع کلان مسلکی شدن ارتشهای منظم افغانستان در طول تاریخ بوده است.
روی همین ملحوظ است که اردوهای افغانستان منحیث یک نهاد مُرده، کمتجربه و خام در طول تاریخ معاصر این کشور باقی میمانند تا از هدایات و اوامر شاه و رهبریشان کورکورانه اطاعت کنند. همچنان اردوهای افغانستان و کادر افسری آن همیشه مصروف تعلیمات تیوریک و عملی در سطح تاکتیکی در مکاتب حربی بوده و مسایل استراتژیک هیچ وقت در حیطه صلاحیت، مدیریت و تصمیمگیری رهبری ارتش نبوده است؛ بلکه شخص شاه و افراد طراز اول سیاسی روی مسایل استراتژیک نظامی تصمیم میگرفتهاند. اردوهای افغانستان و کادرهای رهبری آن بهگونه مطلق اردوهای درسخانه و تعلیمنامهمحور بوده، تجارب جنگی میانکشوری نداشتهاند و هرچه آموختهاند، از میدان تعلیم بوده است، نه از میدان جنگ.
ارتشهای منظم در تاریخ معاصر کشور صرف بهمثابه کتلهای از نیروی انسانیِ قابل استعمال در مقابل شورشها و بغاوتهای داخلی تلقی شده و به بنیادهای مسلکی-آموزشی و منابع حمایتی، لوژستیکی، تکنولوژی-صنعتی، تسلیحاتی و تجهیزاتی پایدار و مطمئن آن هیچگاه توجه صورت نگرفته است.
بنا بر دلایل مختصری که در بالا برشمرده شد و شاید دهها و صدها عامل دیگر که در این مجال فرصت بیان آن نیست، در تاریخ معاصر افغانستان پنج ارتش منظم که برای دفاع از استقلال، تمامیت ارضی و حاکمیت ملی تأسیس و تشکیل شده بود، در بحرانیترین و حساسترین لحظات حیات ملی بدون هیچ دستاورد و نقشی در تحولات فروپاشیدند و در پستوی تاریخ فراموش شدند.
اولین ارتش قدرتمند در تاریخ معاصر افغانستان را احمدشاه ابدالی (وفات ۱۷۷۵) تأسیس کرد. او لشکرهای قومی و سپاه دایمی را باهم درآمیخت و به این ترتیب یکی از نیرومندترین ارتشهای منطقه را، در آن زمان، تشکیل داد که برای امپراتوری او قدرت مانور بیبدیل میداد. او با این نیرو از مشهد و نیشابور تا دهلی را تحت قیادت و سلطه خود درآورد.بعد از درگذشت احمدشاه، این ارتش به پسرش تمیورشاه (وفات ۱۷۹۳) به ارث رسید. او از قدرت آن در حفظ امپراتوری پدر و سرکوب شورشهای داخلی و مهار بغاوت برادران استفاده اعظمی کرد؛ اما با درگذشت تیمورشاه، این اردوی عظیم، باتجربه و نیرومند به اثر نفاق، خانهجنگیها، برادرکشیها و جاهطلبیهای پسرانش بهزودی قطعهقطعه و پارچهپارچه شد و از آن در جنگ و ستیز علیه همدیگر استفاده کردند. وحدت ملی خدشهدار شد و کار به سقوط دولت سدوزاییها کشید. زمینه دخالت و نفوذ اجانب فراهم آمد و به این ترتیب اولین و قدرتمندترین ارتش منظم افغانستان معاصر فروپاشید. در نبود یک اردوی منظم، با سوق و اداره واحد، تا زمان امیر دوستمحمد خان، هرجومرج و ملوکالطوایفی بر کشور حاکم شد.امیر دوستمحمد خان (وفات ۱۸۶۳) در دوره دوم امارت خود کوشید تا یک ارتش منظم را به وجود آورد، هرچند نیت او از این کار بیشتر تحکیم اقتدار، حفظ جان خود و خانوادهاش بود و بنا بر دلایلی نتوانست و یا نخواست تا از این ارتش در برابر انگلیسها برای استرداد استقلال کشور استفاده کند. پس از او پسرش، امیر شیرعلی خان، ارتش به ارث برده از امیر دوستمحمد خان را انکشاف داد و به یکی از منظمترین و نیرومندترین ارتشهای تاریخ افغانستان مبدل کرد که بهطور دایمی تشکیل شده بود (یعنی معاش منظم داشت)، با یونیفورم ملبس شد، از نظم و دسپلین عسکری برخوردار بود و صنوف اساسی سهگانه پیاده، توپچی و سواری داشت.اردوی امیر شیرعلی خان (وفات ۱۸۷۹) با وصف آنکه مجرب و تعلیمیافته بود، به نسبت ضعف اراده و عدم تعادل مزاجی امیر، در حساسترین مرحله حیات ملی در جهادی که علیه انگلیسها اعلام شده بود، اشتراک داده نشد و با عقبنشینی و فرار امیر شیرعلی خان شیرازه این ارتش منظم و تعلیمیافته نیز ازهم پاشید. این مختصری از فروپاشی دومین ارتش منظم در تاریخ معاصر افغانستان است.
بعد از تجاوز دوم انگلیس و فروپاشی نظام کشوری و بعد از یک دوره رکود و بیسرونوشتی، امیر عبدالرحمان خان (وفات ۱۹۰۱) حاکم بلامنازع افغانستان شد. او به تشکیل یک ارتش منظم و دایمی در بین امور دیگر کشوری اهمیت خاصی قایل بود. بر همین اساس بزرگترین ارتش دایمی تاریخ معاصر افغانستان را تشکیل داد و یک تعداد کارخانههای سلاحسازی و سایر ضروریات و تجهیزات عسکری را نیز بنیاد نهاد. او ارتشی را که از نگاه قدرت آتش، نظم و دسپلین بر لشکرهای قومی تفوق داشت، ایجاد کرد؛ اما او نیز این ارتش را نه در برابر انگلیس و برای رهایی کشور از یوغ استعمار، بلکه در مقابل هزارهجات و شورشهای داخلی استعمال کرد و با این ابزار قدرتمند چنان ارعابی در دل ملت افگند که حتا سالها بعد از او، در زمان پسرش حبیبالله، هم فردی از افراد ملت جرأت سر بلند کردن نداشت.روند تقویت و آموزش ارتش عبدالرحمان خان پس از درگذشت او، در زمان پسرش حبیبالله (وفات ۱۹۱۹) همچنان ادامه یافت تا آنکه این ارتش به امیر امانالله خان به ارث رسید. او نیز در مجهز ساختن ارتش امانی با وارد کردن اسلحه مدرن از کشورهای اروپایی و هستهگذاری قوای هوایی، اقدام کرد؛ اما توجه بیشتر او به دیگر عرصههای سیاسی، انکشافی و افکار ترقیخواهانه سبب شد تا ارتش انسجام و ظرفیت لازم را برای تبارز بهحیث یک نهاد اجتماعی قدرتمند در ساختار اجتماعیـسیاسی افغانستان پیدا نکند.هرچند ارتش امانی در جنگ استقلال اشتراک کرد و خوب درخشید، که منجر به پذیرش متارکه از سوی انگلیسها شد و استقلال کشور به دست آمد، اما این ارتش نتوانست از نظام شاهی و داعیه ترقیخواهانه شاه امانالله بهخوبی دفاع کند؛ زیرا شورشها و اغتشاشها برآمده از وابستهگیها و شقاقهای داخل دربار بود و ارتش بهعنوان یک نهاد منقاد و فرمانبردار دربار نمیدانست که به نفع چه کسی و کدام طرفی شمشیر زند؛ آیا از شاه حمایت کند یا از مردمی که در برابر شاه شوریده بودند؟ مثلاً، نیروهای اردوی امانی در کوتل خیرخانه بهترین موقعیت نظامی را نسبت به نیروهای حبیبالله کلکانی (وفات ۱۹۲۹) داشتند، اما به نسبت ضعف سوق و اداره، تزلزل و تردید و نداشتن مورال رزمی، مواضع دفاعی گرفته که بعداً این مواضع را نیز ترک کردند و به خانههایشان رفتند؛ زیرا شاه امانالله (استعفا و فرار ۱۹۲۹) یک روز پیش به نفع برادر خود سردار عنایتالله استعفا داده بود و کسی نبود که ارتش را دستور بدهد و سوق و اداره کند. این سرنوشت اسفبار سومین ارتش منظم افغانستان است که نه در میدان جنگ، بلکه به دلیل ضعف اراده سیاسی فروپاشید.
چهارمین ارتش افغانستان که در زمان نادرشاه (وفات ۱۹۳۳) تأسیس شد و نزدیک به نیم سده پیوسته بر سر اقتدار بود و دو کودتای موفق و چندین کودتای ناموفق در تاریخ خود ثبت دارد، نیز از تیغ تاریخ سلامت بیرون نرفت. نادرشاه همین که قدرت را از حبیبالله کلکانی تصاحب کرد، برادرش شاهمحمود را بهحیث وزیر حربیه گماشت و قبل از هر کاری متوجه تشکیل یک ارتش نیرومند و قوی شد تا بتواند با نیروی آن هرجومرج را در کشور خاموش ساخته و امنیت قابل اطمینان را برای خود فراهم آورَد.پس از قتل نادرشاه به دست عبدالخالق هزاره، برادرانش، شاهمحمود و محمدهاشم، اریکهنشین قدرت بودند؛ هرچند پسر خردسال نادرشاه، محمدظاهر، بهعنوان پادشاه در رأس امور قرار داشت. دوران هفدهساله صدارت محمدهاشم (از ۱۹۲۹ تا ۱۹۴۶) و صدرات هفتساله شاهمحمود (از ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۳) بدون کدام تغییر و پیشرفت اساسی در تشکیلات و مدرنسازی اردوی شاهی گذشت. در این دوره اردو بیشتر بهعنوان وسیلهای برای تحکیم هرچه افزونتر نظام شاهی، سرکوب عناصر ناراضی، قیامها، اغتشاشها و حفظ منافع خانواده سلطنتی و طبقه حاکم دیده میشد تا آنکه نوبت به صدارت مستبد مترقی، محمدداوود، رسید.
وقتی نوبت صدارت خانوادهگی به محمدداوود (از ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۳) رسید، او در ذیل برنامههای بلندپروازانه مدرنیزه کردن افغانستان، در صدد کسب کمکهای خارجی برای تقویت و مدرنیزه کردن ارتش افغانستان نیز برآمد. به این منظور اول از همه به جانب امریکا روی آورد. وقتی از آن کشور پاسخی درنیافت، جانب ابرقدرت دیگر آن زمان، اتحاد جماهیر شوروی، رفت. این بار درخواستش پذیرفته شد و به مرور زمان سیل مشاوران، سلاح و تجهیزات روسی به ارتش افغانستان سرازیر شد. همزمان با آن نفوذ آموزههای کمونیستی در اندیشه افسران جوان آغاز شد. این تحولات و پیوست آن دهه دموکراسی بود که اردوی افغانستان آماج افکار گوناگون و عقاید مختلف سیاسی قرار گرفت و برای اولین بار در تاریخ افغانستان نظامیان بهصورت کتلهای با سیاست آشنا شدند و تا دو دهه بعد نقش قاطع و تعیینکننده در سیاست کشور بازی کردند و حداقل دو کودتای موفق را در کارنامه این ارتش ثبت کردند.این هستهگذاریها سبب شد که محمدداوود (وفات ۱۹۷۸) پس از ده سال بازنشستهگی از صدارت ظاهرشاه، با استفاده از همین ارتش که به آگاهی سیاسی و انسجام درون سازمانی رسیده بود، اولین کودتای موفق را در تاریخ معاصر افغانستان مدیریت کند و با براندازی نظام شاهی، نظام جمهوریت را که خود در رأس آن قرار گرفت، اعلام کرد. این جمهوریتِ بالا به پایین با یمن قوت و بازوی ارتش برپا شد. هرچند داوود خان تقویت و مدرنیزه کردن ارتش افغانستان را برای مقابله با تهدیدات پاکستان تازهتشکیل و داعیه پشتونستانخواهیاش مد نظر داشت، اما همین ارتش پس از پنج سال بار دیگر دست به کودتا زد. این بار جمهوریت محمدداوود را سرنگون و رژیم جمهوری خلق افغانستان را در ۱۹۷۸ که از لحاظ فکری و عملکردی وابسته به اتحاد جماهیر شوروی بود، روی کار آورد.رژیم کمونیستی که در داخل سیاستها و راهبردهای خلاف عقاید مردم را روی دست داشت و در بیرون با سیاستهای جنگ سرد و منافع قدرتهای بزرگ جهانی و منطقهای در تقابل قرار گرفته بود، دیری دوام نیاورد. شورش و درگیری در هر گوشه افغانستان آغاز شد. این بار ارتش افغانستان که در اوج قدرت و انسجامش بود، نتوانست از شورشهای داخلی که رفتهرفته به جنگ پارتیزانی منظم تبدیل شده بود، جلوگیری و آن را مهار کند. بنابراین دست به دامان متحد خود اتحاد جماهیر شوروی شد. اتحاد جماهیر شوروی هم بنا بر راهبردهای درازمدت توسعهطلبانه در گیرودار جنگ سرد، به افغانستان لشکر کشید که بعد از ده سال درگیری خونین سرانجام از جنگ عقبنشینی کرد و ارتش افغانستان در رویارویی با جنگ نامنظم مجاهدین در میدان تنها ماند.انسجام سوق و اداره، ذخایر استراتژیک تأمینات لوژستیکی و نظم و دسپلین ارتش افغانستان سبب شد تا ارتش رییس جمهور نجیبالله مدت پنج سال به تنهایی در مقابل موج عظیم حملات چریکی و منظم تنظیمهای چهاردهگانه جهادی مقاومت کند؛ اما سرانجام با فروپاشی هسته رهبری دولت نجیبالله، این ارتش نیز دچار انشعاب و چندپارچهگی شد و با فرار ناموفق نجیب و سپس پناهنده شدنش در دفتر ملل متحد در کابل در ۱۹۹۲، قدرتمندترین ارتش افغانستان فروپاشید و به تاریخ پیوست. بنابراین، کشور برای ده سال در خانهجنگی و کشمکش داخلی فرو رفت.
پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بر برجهای مرکز تجارت جهانی در نیویورک، ایالات متحد امریکا و متحدانش جنگ علیه تروریسم را اعلام کرده، با لشکرکشی بر افغانستان حاکمیت طالبان را که به رهبر القاعده، مظنون حملات ۱۱ سپتامبر، پناه داده بود، برانداخته و نظام نوینی را که شعار مردمسالاری داشت، با حمایت بیدریغ سیاسی، نظامی و اقتصادی در افغانستان حاکم ساختند.در اولین سال تشکیل اداره موقت، بحث ایجاد ارتش ملی و نیروهای امنیتی و دفاعی روی دست گرفته شد. سپس روند جلب و جذب نیرو برای تشکیل اردوی ملی با حمایت، مشورت و نظارت مستقیم متحدان غربی دولت افغانستان و در رأس ایالات متحد امریکا، عملاً آغاز یافت. تمام امور اردوی ملی افغانستان از تشکیل اولین کندک و جذب اولین سرباز گرفته تا آخرین روزهای فروپاشی آن تحت نظارت مستقیم مستشاران نظامی امریکا و ناتو صورت میگرفت. اما این بدان معنا نیست که دولت افغانستان و نظامیان پیشین در تشکیل و مدیریت این اردو بدون نقش بودند؛ بلکه نقش رهبری افغانستان بیشتر خنثا بود، زیرا ظرفیت لازم را برای سمتوسودهی و استفاده از فرصتها نداشتند. آنها نمیتوانستند از ظرفیتهای فراهم شده مشاوران و کمکهای مالی، مسلکی و لوژستیکی آنان درست استفاده کرده، اساس یک ارتش ملی باثبات را بگذارند، تا آنکه این ارتش در ۱۵ آگست سال ۲۰۲۱ خورشیدی با فرار محمداشرف غنی، رییس جمهور و سر قوماندان اعلا، در کمال بیباوری فروپاشید و به این ترتیب پنجمین ارتش افغانستان به تاریخ پیوست.اما چه عوامل و دلایلی پشت این فروپاشی وجود داشت؟ آیا سربازان و جنگاوران کمدل داشت یا دشمنان قوی؟ آیا رهبری سراسیمه داشت یا مشاورانی که صادق نبودند؟ این قلم بر آن است تا دلایل و عوامل اساسی فروپاشی ارتش ملی افغانستان را در بخشهای بعدی بهطور مفصل مورد کنکاش و ارزیابی قرار داده با توجه به آنچه تا حال گفته شد، درسهایی را که برای نسلهای بعدی میتوان یادداشت کرد، از آن استنتاج کند.
دوم) عوامل و دلایل فروپاشی ارتش ملی افغانستان
اسناد دولتی حاکی از آن است که اردوی ملی افغانستان قبل از فروپاشی در ۱۵ اگست ۲۰۲۱، دارای ۱۹۵ هزار سرباز، بریدمل و افسر بوده است، هرچند تعداد واقعی نیروها در میدان جنگ بهمراتب کمتر و حتا یک سوم این رقم را نشان میداد. این نیروها در هفت سپاه (قولاردو)، چهار لشکر (فرقه) ـ فرقه عملیاتهای خاص، فرقه ۱۱۱ پیاده کابل، فرقه ۲۰ پامیر و فرقه پولیس نظامی ـ دو تیپ (لواء) ضربتی و لوای حمایه، بخشهای اداری، تعلیم و تربیه، ستاد ارتش (ستردرستیز) و قرارگاه وزارت دفاع ملی تنظیم شده بودند. ارتش ملی در سال ۲۰۰۲ رسماً تشکیل و با هزینه نزدیک به ۸۰ میلیارد دالر و خون نزدیک به ۷۰ هزار نیروی دفاعی و امنیتی طی ۲۰ سال پرورده شد. اما در کمال بیباوری شهروندان افغانستان که از این ارتش حمایت بیدریغ داشتند و قربانیهای آن را پاس میداشتند و در پیش چشم جهانیان و طراحان غربی، این ارتش فروپاشید و از بین رفت. دلایل و عوامل این فروپاشی میتواند بیشمار باشد، اما برای دستیابی به یک تحلیل روشن، باید مجموع عوامل را در یک «بسته» و در کنار هم دید تا بتوان تحلیلی نزدیک به واقعیت ارایه داد.
دلایل فروپاشی اردوی ملی افغانستان را در ۱۵ آگست ۲۰۲۱ میتوان در دو سطح و دو مقطع زمانی مطالعه کرد:
در سطح سیاسی: پژوهشگران سیاسی و نظامی به این باورند که فروپاشی ارتش افغانستان پیامد ناخواسته فروپاشی سیاسی بود. ایالات متحده امریکا و متحدان ناتوی آن بهعنوان حامی و متحد اصلی افغانستان در ۲۰ سال گذشته با دادن قربانیهای بیشمار انسانی و منابع مالی و مادی فراوان بالاخره به این نتیجه رسیدند که حل معضل افغانستان در میدان جنگ ناممکن است. بنابراین، به راهکارهای سیاسی روی آوردند و در نتیجه مدیریت ناسالم روند سیاسی با بنبست روبهرو شده و در یک اقدام عجولانه تمامی نیروهایشان را از افغانستان خارج کردند و آنچه را در ۲۰ سال گذشته رشته بودند، دوباره پنبه ساختند.
در گیرودار جستوجوی راه خروج و نه راه حل از افغانستان، اداره دونالد ترمپ، رییس جمهور ایالات متحده امریکا، موافقتنامه دوحه را در فبروری ۲۰۲۰ با نمایندههای طالبان در قطر امضا کرد. رییس جمهور بعدی و تازه منتخب ایالات متحده، جو بایدن، روند خروج نیروهای نظامی آن کشور از افغانستان را بدون توجه به وضع موجود و پیامدهای احتمالی این خروج، تسریع بخشید که در پی آن نیروهای مخالف دولت افغانستان (طالبان) به تصرف شهرها پرداخته و دولت افغانستان به رهبری محمداشرف غنی نیز دچار سراسیمهگی و فروپاشی شد. پیامد این فروپاشی ارتش، فروپاشی کل نظام بیستساله بود.
بحث عوامل و دلایل سیاسی فروپاشی و ناکامی نظام جمهوری و مردمسالاری در افغانستان از حوصله این نوشته و صلاحیت نویسنده خارج است؛ ولی سطح دوم فروپاشی ارتش، مربوط به سطح استراتژیک، اوپراتیفی و تاکتیکی آن میشود که محور بحث این نوشته است و در ادامه توضیح داده خواهد شد. پیش از پرداختن به آن، باید بگویم که در بعد زمانی، فروپاشی ارتش را میتوان در دو بستر زمانی مورد مطالعه قرار داد؛ اول آنکه ارتش افغانستان از همان آوان تشکیل طوری طراحی و دیزاین شده بود که چشمانداز بقا و پویایی آن مقدور نبود و دوم بحث فروپاشی ارتش در واپسین سالها و ماههای نظام است که بیشتر جنبه تاکتیکی، عارضی و فرعی دارد.
پس این نوشته عوامل و دلایل فروپاشی ارتش افغانستان را در بستر زمانی بیستساله و در سطح استراتژیک و اوپراتیفی بیشتر مورد توجه دارد که به شرح زیر به آن خواهد پرداخت:
در تشکیل و فروپاشی ارتش ملی افغانستان، سه عامل و بازیگر اصلی نقش اساسی داشتند. هرگاه این عوامل در تعامل، تفاهم و درک شرایط و اوضاع همگام باهم پیش میرفتند و صادقانه تلاش میکردند، افتضاح فروپاشی ارتش را امروز شاهد نبودیم و اوضاع شاید خیلی متفاوت از آن میبود که دیدیم. این سه بازیگر به ترتیب عبارتاند از:
همکاران بینالمللی ارتش ملی؛
رهبری افغانستان که شامل دو طیف وسیع رهبری سیاسی و رهبری نظامی میشود؛
سازمان ارتش به شمول دستاندرکاران وزارت دفاع ملی، ستردرستیز و ضعفها و نارساییهای درونسازمانی.
همکاران بینالمللی ارتش ملی: طی ۲۰ سال گذشته هرچند تمام کشورهای عضو ناتو و حتا کشورهای خارج آن پیمان، چون جاپان و هند در آموزش و تجهیز ارتش ملی افغانستان نقش داشتند و انواع کمک و همکاری به آن ارایه کردند، اما مانند سایر عرصههای سیاسی و اقتصادی در بخش آموزش، تجهیز و تقویت ارتش ملی افغانستان نیز بار اصلی بر دوش ایالات متحد امریکا بود.
ایالات متحده امریکا با آنکه قدرتمندترین ارتش دنیا را دارد، اما نظر به مطالعات انجام شده، این کشور بهندرت قادر بوده است که برای کشورهای دیگر یک سیستم امنیتی کارا ایجاد کند و ارتش محلی قدرتمند از خود به میراث بگذارد. تجارب ویتنام، عراق و افغانستان اثبات خوب این مدعا است. دلیل اصلی آن هم این است که چالش اساسی ایالات متحده در همکاری امنیتی با سایر کشورها، چالش نفوذ است. به عبارت دیگر، ایالات متحده فقط زمانی میتواند در کشورهای شریک خود ارتش قوی بسازد که رهبران آن کشورها در کنار کمکهای ایالات متحده، مشورتهای نظامی امریکاییها را نیز بپذیرند. به این دلیل وقتی ایالات متحده نمیتواند اعمال نفوذ کند، کمکهای امنیتیاش نیز ناکام میماند.
مشاوران نظامی امریکایی بهندرت سعی میکنند از مشوقهایی که در اختیار دارند، برای اعمال نفوذ بر رهبران کشورهای متحد خود استفاده کنند. موضوع غالب در دکترین نظامی امریکا برای مأموریتهای مشورتی، عنصر تشویق و متقاعدسازی است. به مشاوران نظامی امریکا آموزش داده میشود که با رهبران محلی رابطه مبتنی بر اعتماد برقرار کنند. به آنها آموزش داده میشود که در کار خود نمونه باشند و به همتایان خود در کشورهایی همچون افغانستان الهام ببخشند که آنها نیز از رویکرد امریکا تقلید کنند.
هدف مشاوران نظامی این است که با توضیح منطق نهفته در مشورت خود، همکاران خارجی خود را متقاعد به پیروی از آن مشورت کنند. آنها همتایان خارجی خود را تشویق میکنند تا به حرفهای بودن ارتش کشورشان افتخار کنند. اگر همتایانشان توصیههای آنان را نادیده بگیرند، مشاوران دستور دارند که حفظ رابطه را بر کار اولویت دهند. مشاوران نظامی امریکا نیز برای تشویق واشنگتن به باز نگه داشتن مسیرهای کمک و خودداری از دخالت در کار ارتش، عدم قاطعیت همتایان محلی خود را کماهمیت جلوه داده، به همین دلیل، گزارشهای ارتش امریکا از افغانستان به واشنگتن اغلب بر پیشرفت کلی و روابط خوب با ارتش افغانستان تأکید میکرد و به جای اشاره به مشکل اساسی ارتش افغانستان، ضعفهای لوژستیکی آن را برجسته میکرد تا بتواند بودجه بیشتری از واشنگتن دریافت کند.
بر این مبنا، از نگاه نظری و تیوریک در خوشبینانهترین حالت، کار مسلکی، فنی و اساسی ارتشسازی در افغانستان فدای حفظ روابط، مصلحتها، منافع سیاستمداران و سیاسیبازیهای بیاهمیت دو طرف شد و افغانستان نتوانست با صرف آنهمه هزینه مالی و جانی صاحب ارتشی قدرتمند شود.
در واقع اما در سطح استراتژیک ایالات متحده امریکا از همان آغاز کار، طالبان را از جمع گروههای تروریستی جهانی مانند القاعده جدا کرده، مقابله و نابودی آن را ماموریت خود نمیدانست. در تمام سطوح، ارتش و سیاسیون امریکا، طالبان یک جمع شورشی تعریف شده بودند، نه تروریست؛ گروهی که دولت افغانستان باید با آنان کنار بیاید و مشکل آنان را حل کند. بنابراین ایالات متحده و مستشاران نظامیاش یک استراتژی روشن در مقابله با طالبان و تقویت و ظرفیتسازی نیروهای ارتش ملی افغانستان نداشتند. ارتش ایالات متحده امریکا با دید استراتژیک به جنگ افغانستان وارد نشده بود. همان بود که با انتخاب تاکتیکهای مقطعی و کوتاهمدت، در پی طرح یک استراتژی بلندمدت نظامی و سیاسی برنیامد و طی ۲۰ سال گذشته توجهاش همه این بود که چطور راه خروج پیدا کند، نه آنکه به یک راه حل بلندمدت دست یابد و برنده بازی باشد.
همان بود که با روزگذرانی و گزارشهای اکثراً ضدونقیض و نادرست سیاستگذاران و استراتژیستهای واشنگتن سرگردان و سراسیمه نمیدانستند برای چه در افغانستان حضور دارند. این رویکرد مقطعی و نه استراتژیک، سبب شد تا ارتشی را که ایالات متحده برای افغانستان ایجاد کرد، نیز از نگاه ساختاری ناقص باشد. در ذیل به عمدهترین موضوعات آن میپردازیم:
۱. نقص در ساختار ارتش ملی افغانستان: مستشاران نظامی امریکا پیش از سال ۲۰۰۲ وقتی اقدام به تشکیل و بنیاد نهادن ارتش ملی افغانستان کردند، با متخصصان کشورهای منطقه و رهبری وقت افغانستان یک دوره طولانی رأیزنی داشتند تا چگونه ارتشی را برای افغانستان بنیاد بگذارند. در این روند دو جریان نقش اساسی داشتند؛ اول کشور همسایه پاکستان که شرط گذاشت و موفق شد تا امریکا را قناعت بدهد که عوض ایجاد ارتش استندرد متعارف برای افغانستان، به تشکیل یک ارتش سبک پیاده ضد شورش با تعلیمات مختصر کوتاهمدت اکتفا شود، در غیر آن با امریکا در امور مبارزه با تروریسم همکاری نخواهد کرد. امریکا نیز این فرمایش دوست قدیمیاش را پذیرفت و در ایجاد ارتش افغانستان تا آخرین روزهای فروپاشی آن این موضوع را در نظر داشت. چنانکه در طول ۲۰ سال بالاتر از سلاح پیاده، سایر سلاح و تجهیزات مدرن و ثقیل در اختیار ارتش افغانستان قرار نگرفت؛ حتا دو صنف اساسی محارب (توپچی و زرهدار) هیچگاه بهشکل مسلکی و اساسی در تشکیل ارتش و جزوتامهای آن ایجاد نشد. قوای هوایی و مدافعه هوایی استندرد ایجاد نشد و از جزوتامهای راکت و سایر بخشهای پیشرفته و استراتژیک ارتشهای مدرن خبری نبود. شاید هم نظر به برآوردها و آیندهنگریهای استراتژیک، خود ایالات متحده امریکا نمیخواست چنین ارتش قدرتمندی برای افغانستان هستهگذاری کند. شاید آنان داستان و درس «جمعآوری دوباره استنگر» را هنوز فراموش نکرده بودند. جریان دوم سیاسیون افغانستان بودند که در مرحله ایجاد و تشکیل ارتش، دید مسلکی، استراتژیک و درازمدت به این مهم نداشتند. بنابراین، در اوج هیجانهای حکومتسازی و اداهای مردمسالارانه، ارتشسازی را دستکم گرفته، با آن برخورد غیرمسلکی داشتند و بدون درنظرداشت واقعیتهای تاریخی و جغرافیایی افغانستان، تهدیدات منطقهای، خطر تروریسم و شیوههای نوین جنگ، تن به پذیرش ارتشی دادند که بعدها ثابت شد در مواجهه با تهدیدات پیشآمده نظر به کاستیهای ساختاری آن، قادر به مدافعه از تمام جغرافیای افغانستان و پاسداری از ارزشهای ملی آن نیست. ساختار ارتش ملی از همان آغاز کار بسیار کوچکتر و ناقابلتر از آن طرح شده بود که کشوری به پهنای افغانستان را با نزدیک به ۴۰ میلیون نفوس، جغرافیای پراکنده و نامتجانس، فعالیت بیش از ۲۰ گروه تروریستی منطقهای و جهانی تأمین امنیت و پاسداری کند.
۲. نقص در دکترین نظامی و آموزش نیروهای ارتش ملی افغانستان: هرچند دکترین واحد نظامی که مبتنی بر واقعیتهای تاریخی، تجارب جنگی و جغرافیایی افغانستان باشد، برای ارتش افغانستان تدوین نشد تا بربنیاد آن نیروهای ارتش آموزش داده شوند، ولی مستشاران خارجی ارتش دکترین متروک خودشان را با ترجمه ناقص برای سربازان، بریدملان و افسران ارتش ملی افغانستان آموزش میدادند. مطالعهای که نویسنده داشته است، سه دکترین ارتش ایالات متحده امریکا هر کدام در بخشی از نیروهای ارتش و بهگونه بسیار ناقص آموزش داده میشد؛ دکترین دفاع فعال (Active defense) که دکترین ارتش ایالات متحده امریکا در سالهای پس از جنگ جهانی دوم بود، دکترین پشتیبانی هوایی نبرد زمینی (Air Land Battle) که دکترین ارتش ایالات متحده در زمان جنگ سرد در اروپا بود و اکثراً به جزوتامهای پیاده ارتش تدریس میشد و دکترین سلطه در تمام ابعاد (Full spectrum dominance) دکترین جاری ارتش ایالات متحده امریکا. از لحاظ تیوریک آموزش دکترین نظامی ارتش در تمام سطوح تاکتیکی، اوپراتیفی و استراتژیک دچار یک آشفتهگی بسیار غریب و مزمن بود که در اینجا صرف به آن اشاره شد، اما جزییات آن به یک بحث بسیار کارشناسانه نیاز دارد.
مواد و دستنامههای آموزشی ارتش که از زبان انگلیسی و زبانهای اروپایی ترجمه شده بود، بسیار نارسا و ناقص بود. اصلاً درک آنها برای یک نظامی باسواد بدون مراجعه به اصل انگلیسی ناممکن بود. این دستنامهها و کتابها هنوز هم موجود است و اهل تحقیق میتوانند مراجعه کنند و میزان افتضاح در ترجمه دستنامهها و کتابهای آموزشی ارتش را ببینند. علاوه بر این نقیصه، ناآشنایی مستشاران با فرهنگ و روحیات عساکر افغانستان، سبب فاصله میان آنان میشد و در نتیجه روند آموزش و پرورش در ارتش آنگونه که انتظار میرفت، موفقیتآمیز نبود.
امور آموزش و پرورش ارتش و ترجمه دستنامهها و کتابها بیشتر به قراردادیها و افسران بازنشسته ارتش امریکا سپرده شده بود. آنان صرف تعداد کاغذهای سیاه شده و ساعات حاضری در صنف را میشمردند و به دالر ضرب زده پول میگرفتند. حرفی از کنترل کیفیت نبود. مقامهای وزارت دفاع ملی به خاطر رودربایستی و جلب نظر مستشاران نظامی، با لهجه وطنی صرف «OK» میگفتند و امریکا پول میداد.
آموزشهای نظامی بسیار سطحی و در حد آموزشهای تاکتیکی پیاده و کوتاهمدت بود که بخشها و مهارتهای دیگر مانند پلانگذاری، سوق و اداره، ارتباطات، لوژستیک و تعلیم و تربیه قرارگاهی را کمتر شامل میشد. این نوع آموزش از افسران و سربازان صرف پهرهدار میساخت و بس. برای آنان مهارتهای لازم برنامهریزی، اجرا، سوق و اداره یک محاربه را نمیآموختاند. هرچند مستشاران نظامی امریکا و ناتو گاهی کمسواد بودن نیروهای ارتش افغانستان را به خاطر این کاستی خود بهانه میآوردند، اما تجربه ثابت ساخت که مستشاران نظامی طالبان که سربازان آنان بهمراتب عقبماندهتر و کمسوادتر بودند، مهارتهای جنگی را برایشان بهتر آموزش داده بودند.
آموزش نیروهای ارتش ملی افغانستان خلاف واقعیتهای جغرافیایی، تاریخی، اقتصادی و بومی با الگوگیری نادرست از روند آموزش نیروهای امریکایی و ناتو صورت میگرفت، طوری که بسیار وابسته به نیروی هوایی و تکنولوژی بود، اما نه نیروی هوایی لازم وجود داشت و نه آن تکنولوژی پیشرفته در دسترس ارتش افغانستان قرار داده میشد. وقتی با تحلیل و تجزیه و با دیدی ژرف جریان تعلیم و تربیه ارتش دیده میشد، عجیب سردرگمی و آشفتهگیای بر آن حاکم بود. مستشاران نظامی ساعتها، ماهها و سالها را صرف حرف و جلسه میکردند و آخر هیچ. اکثر مستشاران بعد از شش ماه مأموریتشان ختم میشد و تبدیل میشدند و مستشاران جدید راه رفته آنان را دوباره میرفتند.
۳. وابستهگی در بخش حمایت تأمینات خدمات محاربهای: گفته مشهوری در میان نظامیان و در بحث مورال و روحیه جنگی نیروها وجود دارد که «سرباز با شکمش میجنگد»؛ یعنی سربازی که البسه و تجهیزات خوب داشته و شکمش سیر باشد، نسبت به سربازی که این چیزها را کم دارد، با روحیه بهتر میجنگد. متأسفانه مستشاران ایالات متحده و متحدان ناتوی آن بخش تأمینات خدمات محاربهای ارتش افغانستان، که شامل بخشهای عمده و اساسی (تأمینات لوژستیکی، مالی، خدمات تخنیکی، اکمالات و صحیه) میشد را به سبک و سیاق ارتشهای خودشان به شرکتهای قراردادی خارجی و داخلی سپردند. این امر از یک طرف مصارف ارتش را بهگونه سرسامآور بلند برد و از طرف دیگر سبب حیفومیل منابع بیشمار شد. ناتوانی این قراردادیها بنا بر دلایلی که ذکرشان از حوصله این نوشته خارج است، سبب شد تا خدمات تأمینات محاربهای آنگونه که لازم بود، برای ارتش افغانستان نرسد. مثلاً در شرایط عادی شما برای تبدیل باطری یا تایر یک واسطه رنجر ماهها باید منتظر میماندید و دهها ورق را طی مراحل و امضا میکردید.
تکیه کامل ارتش ملی افغانستان از خردترین جزوتام تا سطح قولاردو به تأمینات خدمات محاربهای، مشاور خارجی و قراردادی خارجی، سبب شد که ارتش افغانستان در طول ۲۰ سال گذشته قابلیت لوژستیکی، اکمالاتی، تخنیکی و ارتباطی موثر را نتواند ایجاد کند. همان بود که با خروج نیروهای خارجی و به تعقیب آن خروج قراردادیهای خارجی از افغانستان، سلسله اکمالات و تأمینات لوژستیکی، تخنیکی و ارتباطی ارتش دچار سکتهگی جدی شده و مورال نیروهای رزمی را ضرب صفر بسازد؛ زیرا این نیروها و رهبری ارتش دیگر قادر نبودند در شرایط به وجود آمده و اضطراری سلسله اکمالات و منابع بدیل را جاگزین سازند. به همین دلیل نیازهای اولیه یک پوسته که عبارت از مهمات و غذا باشد، به آن نرسد و سلسله ناامیدی و فروپاشی تشدید شد. پس ایالات متحده امریکا از نگاه خدمات تأمیناتی (لوژستیکی، مالی و تخنیکی) یک ارتش کاملاً وابسته به خود ایجاد کرده بود.
۴. وابستهگی در بخش حمایت محاربهای: صنوف انجنیری، مخابره، استخبارات و حمایت هوایی نیز مانند بخش خدمات تأمینات لوژستیکی به حمایت لحظهبهلحظه و دوامدار مستشاران و قراردادیهای خارجی وابسته بود.
قوای هوایی که برای ارتش افغانستان ایجاد شده بود، نیز در تمام ابعاد و امور شدیداً به مشاوران خارجی وابسته بود و بدون قراردادیهایی که مهمات، پرزهجات، امور تخنیکی و لوژستیکی آن را پیش میبردند، قادر به ادامه فعالیت، اجرای اکمالات و عملیات هوایی نبود. به این ترتیب با خروج نیروهای خارجی و ۱۷ هزار نیروی قراردادی آنها تا جولای ۲۰۲۱، ارتش ملی افغانستان یکی از برتریهای استراتژیکش را در آسمان از دست داد و نیروهای زمینی بدون حمایت (آتشی و اکمالات) هوایی زمینگیر شده دوام و بقایشان ناممکن گشت.
بخشهای کشف و استخبارات ارتش در حمایت و کمک بسیار نزدیک با مشاوران خارجی فعالیت داشتند، بهخصوص در بخش وسایل کشف تخنیکی و طیارات بدون سرنشین. حساسیت این وسایل و دانش سبب شده بود تا طی ۲۰ سال گذشته مستشاران خارجی این تکنولوژی و دانش را در اختیار همتایانشان در ارتش افغانستان قرار ندهند. با خروج تدریجی آنان از سال ۲۰۱۴ به بعد و سپس خروج کلیشان در سال ۲۰۲۱، بخشهای کشف و استخبارات ارتش قابلیت عملیاتی و اوپراتیفی خود را آهستهآهسته از دست داد. همان بود که نیروهای محارب با چشم بسته وارد معرکه و میدان نبرد میشدند و یا آنکه ناگاه دشمن را بالای بستر خواب و یا داخل سنگر خود میدیدند. به این ترتیب ارتش ملی افغانستان در چند سال آخر با چشم و گوش بسته میجنگید.
راههای ارتباطی زمینی میان قرارگاه جزوتامهای تکتیکی و اوپراتیفی با ماینگذاری دشمن قطع شده بود. تیمهای مسلکی، وسایل و وسایط تخنیکی لازم انجنیری و تطهیر ماین در اختیار جزوتامهای ارتش ملی قرار داده نشده بود تا این مسیرها را از وجود ماین تطهیر و تأمین امنیت کند. به همین دلیل ارتباطات و اکمالات زمینی میان جزوتامها قطع شد. هر جزوتامی، به جزیره تنها ماندهای میمانست که از چهار سمت با تهدید دشمن مواجه بود. نه غذا داشت و نه مهمات تا بجنگد و نه حمایت هوایی. حتا مخابرهای که ارتباط آنان را با جزوتامهای مافوق بهشکل محرم و دوامدار تأمین کند، وجود نداشت. وسایل و وسایط مخابرهای که به دسترس ارتش قرار داده شده بود، دارای موج کوتاه بوده و قادر به تأمین ارتباطات دوامدار در فاصلههای دور نبود. نبود برق برای چارج کردن باطریهای مخابره، کمبود پرزه و افراد مخابرهچی فنی و دهها کاستی و کمبود دیگر را که بر آن بیفزایم، سبب شده بود تا صنف مخابره ارتش کاملاً فلج باشد و اکثر ارتباطات، خلاف نورمهای عسکری با تلفن همراه صورت گیرد. از آن مفتضحتر اینکه کلیپهای تصویری درخواست مهمات و نان از طریق پوستهای فیسبوکی به سمع مقامهای مسوول میرسید.
یکی از دلایل اساسی میزان بسیار بالای تلفات نیروهای ارتش ملی افغانستان، در همین نقص ساختاری ارتش نهفته است؛ زیرا از نگاه ساختاری و با دیدی مسلکی، امریکا تعدادی آدم را در بیزها و تشکیلات جزوتامها کنار هم جمع کرده بود که هیچ نوع آموزش، تجهیزات، انسجام و امکاناتی که یک ارتش ولو ابتدایی باید داشته باشد را نداشت. اما چرا ارتش ملی افغانستان جنگید و آنهمه قربانی متحمل شد و با وجود همه مشکلات تا فروپاشی سیاسی ایستاد و قربانی داد؟ چرا فروپاشید اما تسلیم نشد؟ جوابش در حس وطنپرستی همان فرزندان فقیر ولی صادق این سرزمین بود که با شعور خود دریافته بودند در چه برههای از تاریخ و برای کدام آرمان عالی و انسانی دارند قربانی میدهند.
پس ارتشی با چنین نقصهای ساختاری جدّی در لحظات بحرانی طبعاً فرو میپاشید. امکان بقا و پایداری نداشت. اما تا لحظه فروپاشی همه چیز خوب به نظر میرسید، زیرا ایالات متحده ضعفها و ناتوانیهای اردوی ملی را که خود اساس گذاشته بود، عامدانه پنهان میکرده است. چنانکه جانساپکو، مدیر دفتر بازرس ویژه امریکا برای بازسازی افغانستان (سیگار) اخیراً فاش کرد: «زمانی که نوبت به ارزیابی ارتش افغانستان میرسید، نظامیان اهداف را با هدف دستیابی آسانتر تغییر میدادند تا بگویند موفق شدهایم. وقتی هم که نمیتوانستند موفق شوند، اطلاعات شکست را بهشکل محرمانه طبقهبندی میکردند تا از افشای آن جلوگیری کنند.» آنها (نظامیان ناظر امریکایی) میدانستند که چهقدر وضع ارتش افغانستان خراب است.
اما کم نبودند تحلیلگران و افسران ارشد ایالات متحده، بهویژه آنانی که بازنشسته شده بودند. آنها بارها به پاشنههای آشیل ارتش افغانستان اشاره داشته و انتظاری بیش از فروپاشی این ارتش را نداشتند؛ زیرا آنان نسبت به هرکسی خوبتر آگاه بودند که امریکاییان چه ساختار ناقصی را تشکیل و ایجاد کردهاند. چنانکه مایک جیسون، دگروال بازنشسته ارتش امریکا، که قبل از بازنشستهگی در سال ۲۰۱۹ فرماندهی واحدهایی را در افغانستان و عراق برعهده داشت، معتقد است که امریکا نتوانست دست به نهادسازی در افغانستان بزند و یک استراتژی منسجم برای پرداختن به ریشه مشکلات وجود نداشت. همچنان جنرال مکنزی در کنگره امریکا گفت که ارتش افغانستان پس از خروج کامل نیروهای امریکایی، نیازمند همکاری و حمایت خواهد بود، در غیر این صورت، مسلماً این نیروها متلاشی خواهند شد.
اینگونه نقل قولها و حرفها بارها در گفتهها و نوشتههای سیاستمداران، نظامیان و استراتژیستهای امریکایی شینده شده است؛ یعنی آنان بهخوبی واقف بودند که کجای کار میلنگد و نقطه ضعف ارتش افغانستان کدام است و آنان کجای این ساختمان را ضعیف و نارسا بنیاد نهادهاند. این کمکاری، بیتوجهی، نتوانستنها یا نخواستنهای ایالات متحده امریکا، متحدان ناتوی آن، ارتش و مستشاران نظامی آن اما چیزی از بار مسوولیت رهبری سیاسی و نظامی افغانستان نمیکاهد و کمکاری و ناپختهگی آنان را توجیه نمیتواند.
رهبری سیاسی افغانستان: پژوهشگران معتقدند رهبرانی که با تحولات اجتماعی، شورش و جنگ داخلی روبهرو هستند، اغلب به منظور جلوگیری از کودتا، تحکیم قدرت سیاسی، ثروتاندوزی یا بقای شخصشان را بر قدرتمند شدن ارتش ملت خود در اولویت قرار میدهند. در عمل یعنی چنین رهبرانی، به جای برداشتن گامهایی در جهت تقویت نیروهای نظامی کشور خود، افسران وفادار به خود را به جای افسران شایسته ترفیع میدهند، فساد را یا نادیده میگیرند یا خود زمینهساز فساد میشوند و در خصوص آموزش اساسی نیروهای خود یا سهلانگاری میکنند یا حتا مانع آموزش اساسی آنها میشوند؛ آنان در کل سیاستهایی را اجرا میکنند که ارتش کشورشان را ضعیف نگه میدارد.
این ضعیف نگه داشتن نهاد ارتش در ۲۰ سال گذشته به ضرر کشور، اما به نفع اکثر جریانها و بازیگران سیاسی افغانستان تمام شده است؛ زیرا آنان در نبود یک قوه قهریه منسجم، مسلکی، توانا و ضربتی، با دست باز میتوانستند برای منافع شخصیشان به مانور سیاسی، امتیازگیری و معامله بر سر منافع ملی بپردازند. علاوه بر آن، افتراق، چندپارچهگی و زدوبندهای سیاسی رأس دولت سبب تضعیف روحیه صفوف ارتش میشد. این زدوبندها، سمتوسوگیریها و اختلافات سیاسی غیرضروری، باعث تضعیف بیشتر اراده و اعتماد ارتش میشد. رهبری دوپارچه و قدرت تقسیم شده هم کارایی ارتش را زیان میزد و هم نظارت و مدیریت آن را دشوار و ناموثر میساخت؛ زیرا در قوانین افغانستان ارتش پیرو دستور و تطبیقکننده پالیسیها و سیاستهای رهبری سیاسی نظام است. وقتی رهبری سیاسی چندپارچه، متنازع و بیکفایت باشد، به دور از انتظار است که ارتشی با عملکرد درست داشته باشیم.
در ذیل به نکات مهم در مورد ضعف رهبری سیاسی ارتش اشاره میشود:
۱. فساد: کلمه فساد را در عنوان بغلی این بخش برای آن به تنهایی آوردم تا خواننده فساد را در تمام ابعاد معناییاش در نظر داشته باشد. اداره سیاسی افغانستان در ۲۰ سال گذشته به انواع فساد آلوده و آغشته شده بود. گزارش نهادهای آزاد مبارزه با فساد، چشمدید شهروندان و هزاران سند و دلیل دیگر جایی برای ترید باقی نمیماند. این فساد گسترده عامل کمبودها و ناکارآمدی اساسی سیستم سیاسی بود. رهبری سیاسی کشور در جلوگیری و مهار آن شکست خورد که پرداختن به عوامل و دلایل آن در این بحث ناممکن است.
ارتش ملی افغانستان بهعنوان یکی از نهادهای اساسی دولت نیز در این دَندِ فساد گیر افتاده بود و از منابع مادی و معنوی آن در تمامی سطوح سوءاستفاده صورت میگرفت.
در آخرین مورد خالد پاینده، سرپرست پیشین وزارت مالیه افغانستان در اداره محمداشرف غنی، فاش ساخت که تعداد واقعی نیروهای ارتش و پولیس خیلی کمتر از ۳۰۰ هزار نفری بوده که در محاسبات مالی گزارش داده میشده است. گزارشهای «سیگار»، دفتر بازرس ویژه ایالات متحده امریکا در امور بازسازی افغانستان، نیز این موضوع را تأیید میکند. معنای این حرف آن است که در مورد کمیت ارتش ملی افغانستان رهبری سیاسی، شورای امنیت ملی افغانستان و وزارت دفاع ملی حقایق را خلاف واقعیت برای مردم نشان میدادند و از معاش و البسه سرباز گرفته تا غذا و مهمات، ممر و محروقات همه عینیات را برای ۳۰۰ هزار نفر محاسبه میکرده، اما مقدار کمی از آن واقعاً ضرورت بوده و مصرف میشده است. پیامد سنگین این تقلب و دروغ در محاسبه تعداد نفرات ارتش را دیدیم که چه بود.
تشکیل اداره تدارکات ملی در چوکات اداره امور ریاست جمهوری، فساد مالی در امر قراردادها و تدارکات عینیات لوژستیکی ارتش را متمرکز ساخت که جزییات آن از حوصله این بحث خارج است (خوانندهگان محترم میتوانند مصاحبه محمداکرام اندیشمند با دگرجنرال محمدفرید احمدی را بخوانند)، اما این تنها رهبری سیاسی در ارگ و شورای امنیت ملی و پارلمان و اداره تدارکات ملی نبودند که از بودجه وزارت دفاع و نان سرباز میدزدیدند. چهرههای معلومالحالی از رهبری پیشین وزارت دفاع افغانستان نیز در قراردادهای میلیونی مواد سوختی، پروژههای ساختمانی و اکمالات لوژستیکی ارتش افغانستان در طول ۲۰ سال گذشته سهیم بودند. طوری که شماری از جنرالهای بیسواد ارتش، مالکان قصرهای بلندی در شیرپور و گوشهوکنار شهر شدند و فرزندانشان در دُبی، واشنگتن و لندن به خراجی و عیاشی پرداختند و تجارتهای خانوادهگی راه انداختند. اکثر قراردادهای تدارکاتی ساختمانی، ممر و محروقات، مواد غذایی و البسه و تجیهزات با وابستهگان دستگاه قدرت صورت میگرفت و آنان با نوعی معافیت از مجازات و تعقیب، آنگونه که به نفع تجارتشان بود، اکمالات ارتش را انجام میدادند. مثلاً فسخ قرارداد یا تغییر دادن یکی از قراردادیهای نان خشک وزارت دفاع ملی بسیار دشوارتر از تبدیل کردن وزیر دفاع یا لویدرستیز بوده است.
سربازان، بریدملان و افسران نیروهای ارتش به دلیل فساد و ضعف در مدیریت، به البسه و تجهیزات فصلی، نان خشک، گوشت، میوه و ترکاری دسترسی آسان نداشتند و این روند روزبهروز با مشکلات و کمبود و کاستی بیشتر مواجه میشد؛ تا جایی که بخشهای لوژستیکی و تدارکاتی ارتش در ماههای اخیر حتا قادر به اکمال مواد اعاشوی خام از قبیل برنج، نخود، روغن، مصالحه دیگ، رب رومی و سایر نیازمندیهای ۲۴ ساعت جزوتامها و قطعات ارتش نبودند.
این روند طی بیست سال گذشته همچنان با شدت ویرانگرش نهاد ارتش را چون موریانه میخورد. سیاستمداران، تعدادی از جنرالان ارشد و رهبری ارتش از خون سرباز و از زخم او صاحب مال و منال میشدند. این روند رفتهرفته سبب شد تا سربازان و نیروهای جنگی ارتش در خطوط داغ نبرد با خود بیندیشند که برای کی و برای چه میمیرند. سربازان ارتش و بهطور کلی نیروهای امنیتی در چنین وضعیتی حاضر نبودند جان خود را برای دولتی به خطر بیندازند که غرق در فساد است و جانفشانی آنان را نادیده میگیرد و حتا در مواقع بحرانی، قادر به رسانیدن حمایت لوژستیکی و تسلیحات و خدمات درمانی نیست. حتا جسد بیجان سرباز را نمیتواند تثبیت هویت کند و به خانوادهاش تسیلم دهد. عمق این فاجعه و تفاوت میان سنگر سرباز، خانواده شهید ارتش ملی و «کاخهای» رهبری سیاسی وقتی بیشتر نمایان شد که نیروهای طالبان پس از تصرف شهرها و کاخهای سیاستمداران و جنرالان ارتش زرقوبرق آن را با انتشار تصاویر به مردم نشان دادند. سربازان ارتش در جبهههای جنگ که تا آن دم مردانه ایستاده بودند، در شبکههای اجتماعی دیدند که سیاستمداران و عدهای از جنرالان ارتش چگونه از نیات پاک و احساسات وطنپرستانه آنان سوءاستفاده کردهاند.
۲. تکیه بر معاملات سیاسی به جای پیروزی در میدان جنگ: کلاوزویتس از جمله اندیشمندانی است که میتوان نکات ارزشمندی راجع به ارتباط مستقیم هنر جنگ و هنر سیاست را در آرای او یافت؛ نکاتی که تا امروز در جهان جنگ و سیاست کاربرد دارد. او به پیروی از ماکیاولی که جنگ را مهمترین عنصر سیاست میگفت، سیاست را محور اصلی جنگ میداند. در باور کلاوزویتس جنگ مقوله جدا از سیاست نیست. از دیدگاه او، عقلانیت جنگ چیزی نیست جز اینکه جنگ ابزاری است عقلانی در دست سیاستمداران. در این نکته او با سون تسو همعقیده است که میگفت جنگ مبنای عقلانی دارد و برای پیشبرد جنگ باید از سیاست کمک گرفت. بدین جهت، جنگ تنها ادامه سیاست از طرق دیگر نیست، بلکه به خودی خود، عملی سیاسی است؛ یعنی وقتی در میدان سیاست چیزی به دست نمیآورید یا افزون میطلبید، میروید به میدان جنگ. وقتی در میدان جنگ ضرب شستی به حریف نشان دادید، دوباره میروید به میز مذاکره که همان میدان سیاست است و دوباره خواستتان را به رقیب مطرح میکنید تا بپذیرد.
پس جنگ و سیاست دو روی یک سکهاند که نظر به اوضاع و احوال رقیب و میزان امتیازی که او میتواند برای شما قایل شود، شما حق انتخاب بین این دو ابزار را دارید تا با استفاده از کدام یک رقیب یا دشمن را وادارید که به خواست شما تمکین کند. سیاستمداران افغانستان و رهبری سیاسی آن، متأسفانه به نیروی جنگی و نقش میدانهای جنگ در دادوستدهای سیاسی کمتر اهمیت میدادند و تمام تلاششان این بود تا در میز مذاکره، دشمن بدون هیچ فشار نظامی از آنان تمکین کند و فرمایششان را بپذیرد.
بیباوری رهبری سیاسی به نیروی جنگ و کماهمیت شمردن آن در معاملات و معادلات سیاسی، سبب بیباوری و بیتوجهی آنان به کل نظام امنیتی و دفاعی شده بود. هیچ نوع ارادهای برای جنگیدن در رهبری سیاسی وجود نداشت. رهبری سیاسی صلح را از دشمن نه با فشار نظامی، بلکه در تضرع بالای میز مذاکره دوحه و اسلامآباد و دوشنبه و مسکو میجست. باورش به بازیهای سیاسی غربی، شرقی و منطقهای بیشتر از خون سربازی بود که در هلمند، کندز و کنر میریخت. رهبری سیاسی افغانستان را میتوان سیاستمداران خام شمرد، نه استراتژیستهای نظامی-سیاسی که فن و فوت جنگ و سیاست را بدانند. بنابراین، آنان به دلیل بیتوجهی به رابطه جنگ و سیاست هم در میدان جنگ باختند و هم در میدان سیاست.
۳. ندادن تعریف درست از دشمن: گفته معروفی از سون تسو، استراتژیست چینی در قرن شش قبل از میلاد تا امروز تقریباً در همه آکادمیهای نظامی و دانشکدههای علوم سیاسی تکرار میشود؛ اینکه «اگر شما خود و دشمنان را بشناسید، از نتایج حاصله از صدها جنگ نباید هراسی داشته باشید، زیرا قطعاً شما پیروز هستید. اگر شما خود را بشناسید و لیکن دشمن را نشناسید، برای هر پیروزیای که به دست میآورید، از رنج یک شکست نیز بیبهره نخواهید بود. اما اگر نه خود را میشناسید و نه دشمن را، در تمام جنگها شکست خواهید خورد.»
بنابراین و صدها نکته و درس تاریخ حرب و سیاست، دشمنشناسی جزو الفبای هنر جنگ و سیاست است. متأسفانه رهبری سیاسی افغانستان تعریف مشخص و شناختی ولو نسبی نه از قابلیتهای خود داشت و نه از قابلیتها و ظرفیتهای دشمن. شما اگر تعریف مشخص و شناخت کامل و دقیق از طرف مقابل و دشمن نداشته باشید و بهعنوان سیاستمدار، رهبر و برنامهریز جنگ این تعریف را به سطوح و جزوتامهای اوپراتیفی و تاکتیکی نفهمانید و هدف را برای آنان تعریف نکنید، محال است که نیروهای شما دستاوردی در میدان جنگ داشته باشند. سادهترین تعبیر آن این است که نیروهای جنگی شما تیر در تاریکی پرتاب میکنند و نمیدانند با کی میجنگند.
متأسفانه در طول ۲۰ سال گذشته رهبری سیاسی افغانستان یک تعریف ولو نسبی از دشمن خود که کمر نابودی او را بسته بود و هر روز زخمش میزد و حاکمیت و اقتدارش را به چالش میکشید، نتوانست به دست دهد. این امر سبب شده بود تا نیروهای امنیتی و دفاعی بهخصوص ارتش نتواند با دست باز به نابودی دشمنش اقدام کند. ارتش چطور میتوانست به مصاف دشمنی برود که تعریف آن از تروریست تا مخالف سیاسی و برادر ناراضی در نوسان بود!
از سوی دیگر رهبری سیاسی نتوانست یک تعریف مشخص و روایت منسجم و مشروع برای نیروهای تحت فرمانش ارایه کند. در مواردی این بیتفاوتی در انگیزش و ضعف روایت و نبود هدف سبب شده بود تا صفوف با خود بیندیشند که شاید معاملهای در کار است، پس چرا جنگید؟ خلاف نیروهای مقابل که با روایت «جهاد» میجنگیدند، جمهوریت نتوانسته بود یک روایت منسجم و محوری برای خود و نیروهای ارتش ارایه کند.
۴. سیاسیسازی و واسطهبازی: واسطهبازی و سیاسیسازی ارتش، آفت ارتشها است که آنها را به نابودی میکشاند. این شکل از مداخله، معمولاً در کشورهای توسعهنیافته و جهان سومی رایج است که ارتش از سوی یک خاندان، حزب، شخص، یا نژاد مورد سوءاستفاده و دستکاری قرار میگیرد، در حالی که ستاد ارتش با تمام تشکیلات زیرمجموعهاش، ساختار مطلقاً تخصصی-نظامی است که باید از تمام زدوبندهای سیاسی به دور باشد. اصولنامههای عسکری، قانون ذاتی و سایر قوانین خاص نظامی سلسلهمراتب اجراآت و فعالیت این بخش را تنظیم میکنند.
اما متأسفانه در نتیجه مداخله غیرقانونی و بیرویه سیاسیون (ارگ ریاست جمهوری، شورای امنیت ملی، وکیلان، وزیران، بزرگان قومی و گروههای صاحب نفوذ) در ستاد ارتش و قدمههای تخصصی نظامی، رهبری ارتش در خطوط سیاسی، سمتی و قومی تقسیم شد، صفوف ارتش ناامید و سرخورده گردید و سطح فرار در ارتش افزایش یافت؛ زیرا واسطهسالاری و پارتیبازی و وابستهگی به جریانهای سیاسی و قومی در گزینش، عزل و نصب و ترفیع رُتب افسران از قدمه قوماندان گروهان (تولی) تا ستاد ارتش و مقام وزارت دفاع کاملاً پذیرفته شده و آفتابی بود.
فرزندان و وابستهگان بیسواد مقامهای سیاسی و نظامی در قطعات امن پایتخت گماشته میشدند و افسران جوان و تحصیلکرده نظام، به جبهات جنگ در قندهار، هلمند و کندز گسیل میشدند. مثلاً نویسنده شاهد است که یکی از همصنفانم که دست در کاسه مقامهای سیاسی داشت، در ظرف کمتر از ده سال به رتبه سرهنگی (دگروالی) و جنرالی رسید، در حالی که سایر همصنفان ما با درجه صنفی و فهم مسلکی بالاتر از او، از همان رتبه ستوان یکم (لمری بریدمن/ قوماندان بلوک) در مدت ده سال بالاتر ترفیع نکردند. اینگونه بیعدالتیها باعث میشد تا افسران جوان در گردهماییهای خودمانی به نظام سیاسی حاکم ناسزا گفته و از بیعدالتیهای آن بیزار باشند.
بهگونه نمونه آخرین رییس ستاد ارتش را در شب و روز فروپاشی به یاد بیاورید. اول آنکه او در سال ۱۳۸۸ از آکادمی پولیس فارغ شده بود، نه از آکادمی نظامی ارتش. دوم اینکه در ظرف کمتر از ۱۲ سال در بست ارتشبد (سترجنرال) و کرسی ریاست ستاد ارتش رسید! یا آنانی که در ۲۰ سال گذشته و قبل از او در این سمت گماشته شده بودند، اکثرشان براساس محاسبات قومی، جناحی و سیاسی بر کرسی ستاد ارتش تکیه زده بودند، نه براساس لیاقت و شایستهگی مسلکی، مانند سایر ارتشهای دنیا.
حال خود قیاس کنید که سیاسیسازی و واسطهبازی چه آفت و بلایی بر سر ارتش نوپای افغانستان آورد. هزاران داستان ناگفته از بیعدالتی، واسطهسالاری و خویشاوندپروری در ارتش، در حافظه منسوبان اردوی ملی هست که هرکدام میتواند دلیلی بر بیمبالاتی و بیکفایتی رهبری سیاسی و نظامی ارتش باشد. این داستان سر دراز دارد و از حوصله این نوشته بیرون است.
۵. ضعف رهبری و فقدان اعتماد: هردو رییس جمهور بهعنوان سرقوماندان اعلا، بالای ارتش و منسوبان آن بهعنوان سربازانشان اعتماد نداشتند. طوری که حتا جنرالان ارشد در مراسم رسمی دولتی که رییس جمهور حضور میداشت، در زمان ورود به محل برگزاری مراسم مورد بازجویی بدنی و تلاشی قرار میگرفتند. هنگام ملاقات و بازدید رییس جمهور از قطعات و جزوتامهای ارتش نیز سوزنکهای سلاح سربازان و منسوبان قطعه جمعآوری میشد. اینگونه رفتار و صدها نمونه دیگر نشان میداد که رهبری سیاسی بر یکدست بودن ارتش اعتماد ندارد.
این بیاعتمادی رهبری سیاسی سبب شده بود تا آنان افراد وفادار به خود را در رأس قطعات و جزوتامهای اساسی قرار دهند. برای رهبری سیاسی، وفاداری قوماندانان بااهمیتتر از ظرفیت و کارکرد مسلکی آنان بود. این امر سبب آن شد که رهبری قطعات و قوماندانان جزوتامها در تمام سطوح از افراد غیرمسلکی و وابسته به رهبری سیاسی پر شود؛ آنان توان سوق و اداره قوتهای تحت امرشان را نداشتند. حتا بسیاری از این قوماندانان از خواندن و نوشتن عادی عاجز بودند، چه رسد به داشتن، بینش استراتژیک، طرح برنامه جنگی و صدها خردهکاری دیگر که جزوتامهای ارتش در سوق و اداره عادی و محاربهای بدان نیازمندند.
تعدادی از اینگونه قوماندانان وابسته به رهبری سیاسی وقتی در رأس جزوتام قرار میگرفتند، به جای آنکه به وظیفه اصلیشان بپردازند، چون لیاقت و فهم مسلکی نداشتند، مصروف تجارت و فروش نان و تیل و سروکله زدن با قراردادیهای اکمالاتی و لوژستیکی قطعه میشدند. شما فکر میکردید که دکان است، نه قطعه عسکری. این سلسلهمراتب فساد از قدمه قوماندانی گروهان (تولی) شروع تا ستاد ارتش و وزارت دفاع ملی تسلسل داشت و مانند دانههای زنجیر به هم بافته بود؛ البته انگشتشمار قوماندانان وطنپرست و صادق نیز در این میان دیده میشدند که متأسفانه جز رنج بردن از وضعیت اسفبار ارتش و عذاب وجدان، کاری از دستشان ساخته نبود.
سلسله رهبری ضعیف سیاسی و نظامی ارتش نهتنها قادر نبود تا سطح تلفات ارتش را پایین نگه دارد، بلکه از حساب و کتابِ زنده و شهید ارتش هم بیخبر بود. راپورهای اعاشه، موجودی، مصارف، تلفات و ضایعات قطعات و جزوتامها همیشه قلمخور، اشتباه و متناقض بود. این امر سبب شده بود که سرباز زنده «شهید» راپور داده شود و «شهید»، زنده. جنازه سرباز روزها لادرک بماند، به خانه سرباز زنده تابوت شهیدی او فرستاده شود و شش ماه بعد خودش زنده به خانه برود و بالای قبر خودش بنشیند!
کمکاریها و بیکفایتیهای رهبری سیاسی و نظامی سبب شد که صفوف اعتمادش را به رهبری خود از دست بدهد. این روند با گذشت هر روز و بیکفایتی رهبری نظامی و سیاسی تشدید میشد و این اعتقاد که جنگیدن برای چنین دولت و رهبریای ارزش مردن ندارد، روزبهروز در باور سربازان و صفوف تقویت میشد؛ زیرا آنان میدیدند که در مقابل چشمانشان تا وقتی که زندهاند، از نان، البسه، تیل و مهماتشان دزدیده میشود و حتا تا شش ماه حقوق دریافت نمیکنند، وقتی جان میدهند، قوماندان قطعه به خاطر به جیب زدن معاش و نانشان تا ماهها راپور جان باختن آنان را ارسال نمیکند، نهتنها به خانوادههای شهدا و زخمیها رسیدهگی نمیشود، که حتا جنازهشان را کسی به خانهشان نمیرساند؛ در حالی که رهبری سیاسی و نظامی از پول نان و خون همین سربازان برای خود کاخها بنا کرده و تجارتهای چند میلیونی راه انداخته بودند.
پس صفوف برای چه و برای کی باید بجنگند و جان بدهند؟ با اینهمه بیکفایتی، بیدرایتی و فساد رهبری سیاسی و نظامی، در آخرین روزهای فروپاشی ارتش قطعاتی که با وجود همه چالشها ارادهای برای مقابله و جنگیدن داشتند، دستور و برنامهای از رهبری برای جنگ دریافت نکردند؛ چون رهبری سیاسی و نظامی اراده و زهره جنگیدن نداشتند و پیشتر از همه فرار کرده بودند. حتا در سه ماه اخیر پیش از فروپاشی هیچگونه برنامه جنگی یا مدافعهای بهخصوص در رابطه به شهرهای مهم، نقاط کلیدی و استراتژیک، طرح نشد. تمام قطعات و جزوتامها در حالت بیخبری از وضعیت گذاشته شده بودند. تحلیلی از وضعیت موجود نبود و حتا هیچگونه امر محاربهای و احضارات به بسیاری از قطعات صادر نشد.
مروری بر گزارشهای روزها و هفتههای اخیر فروپاشی ارتش، حاکی از آن است که روحیه جنگی در اکثر جبهات عالی بود، صفوف سربهکف میجنگیدند، قطعات ویژه و کماندو با وجود تلفات شدید هنوز مردانه در سنگر ایستاده بودند؛ اما این رهبری بود که باید مهمات، نان و برنامه جنگی میداد که متأسفانه چنان نشد و صفوف نیز گمان کردند که معاملهای در کار است که آنان جزییاتش را نمیدانند. پس بهگونه انفرادی تصمیم گرفتند که وقتی کسی برای رهبری و سوق و اداره نیست، پس چرا و چطور بجنگند. همان بود که سلاح بر زمین گذاشته و با چشم اشکبار زهر فروپاشی را فرو بردند و با بغض در گلو فریاد میکردند که سیاستمداران معامله کردند و ما را فروختند.
۶. استعمال اشتباه قوتها: تعبیه درست قوتها در هنر جنگ، سوق و اداره، پیروزی و ظفر نیروها نقش بسیار حیاتی و سرنوشتساز دارد. رهبر جنگ و قوماندانی که نداند در مقابل کدام تهدید، در کدام اراضی، با کدام دشمن، چه تعداد نیرو و کدام سیستم اسلحه را استعمال کند، هم خودش را نابود میکند و هم کشورش را. در طول ۲۰ سال گذشته، تشکیل، آرایش، استقرار، تعبیه و توظیف قوتهای اردوی ملی بسیار غیرمسلکی و ناسنجیده بوده است، بهویژه در چند سال اخیر این بیکفایتی، بیپروایی در تعبیه و استعمال اشتباه قوتها سبب شد تا نیروهای ارتش و بهگونه خاص جزوتامهای کماندو و قطعات خاص متحمل ضربات و تلفات شدید و جبرانناپذیر شوند.
بهگونه خلاصه میتوان گفت که در نتیجه فساد، نبود اراده سیاسی برای جنگ، نبود تعریف و شناخت دقیق از دشمن، سیاسیسازی و پارتیبازی در تقرر قوماندانان، نبود اعتماد میان رهبری و صفوف، استعمال اشتباه قوتها و ضعف رهبری سبب شد که میزان تلفات و فرار نیروها ماهانه به حداقل پنج هزار نفر برسد، در حالی که جلب و جذب ماهانه بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ نفر بود. علاوه بر آن، تعدیل قانون امور ذاتی افسران در سال ۱۳۹۶ و پایین آوردن سن تقاعد، سبب شد که تعداد زیادی از افسران باتجربه ارتش به تقاعد سوق شوند. پر کردن جای خالی آنان با کادرهای جوان، به این زودی برای ارتش در حال جنگ ممکن نبود.
همه این دلایل سبب شد که رهبری سیاسی و نظامی کشور نتواند از نیرو و امکانات دستداشته در راستای حفظ اقتدار دولتی و حاکمیت ملی استفاده کند. همان بود که همه چیز در مقابل چشمان رهبری فروپاشید و خون هزاران نیروی دفاعی و امنیتی بر گردنشان ماند.
ضعف نهادی ارتش ملی افغانستان: در دو بخش پیشین به عوامل و دلایل کمکاری و نارسایی همکاران بینالمللی و رهبری سیاسی افغانستان در امر تشکیل و رهبری ارتش ملی پرداخته شد؛ اما با دیدی واقعبینانه و همهجانبه اگر به مسأله فروپاشی ارتش ملی افغانستان نگاه شود، نارساییها و کمکاریهایی در نهاد ارتش هم وجود داشت که نتوانست طی ۲۰ سال گذشته بهعنوان یک نهاد اجتماعی قوی عرض اندام و از منافع علیای کشور در حالات بحرانی دفاع کند.
۱. عدم تجانس فکری و انگیزه در پرسونل ارتش ملی: افسران ارتش ملی افغانستان متشکل از سه گروه اجتماعی بودند:
افسران ارتش سابق کمونیستی: این گروه از بقایای حکومت داکتر نجیبالله بودند که پس از سقوط حکومت او در بیسرنوشتی به سر میبردند و با تشکیل ارتش ملی افغانستان، جذب شدند و دوباره به کار شروع کردند. اکثر شاملان این گروه انگیزه درونی برای خدمت به نظام نداشتند؛ فقط آمده بودند تا از امتیازات ارتش استفاده کنند. این گروه با نام افسران سابقه و باتجربه بیشتر در ردههای رهبری قرار داشتند و اکثر با روزگذرانی در بدل تجاربشان از امتیازات ارتش استفاده میکردند و به دلیل تجربهای که از سقوط حکومت نجیبالله در خاطر داشتند، حاضر نبودند برای حفظ و بقای نظام حتا یک قطره عرقشان به زمین بریزد.
مجاهدین سابق، جنگجویان سابق تنظیمهای جهادی و مقاومت پس از تثبیت رتبه نظامی، براساس سهمیهبندی قومی، شامل ارتش شدند. اینان هرچند تجربه عملی جنگهای پارتیزانی و چریکی را داشتند، اما در بُعد نظری فاقد بینش و برنامهریزی مسلکی بودند. اکثرشان نظر به وابستهگیهای سیاسی و سهمیهبندی قومی، در ردههای رهبری ارتش قرار گرفته بودند که حتا سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند. این گروه ارتش را به دید یک نهاد ملی نمیدیدند، بلکه خود را در چهارچوب آن بیگانه حس میکردند. اکثر شاملان این گروه نیز فقط به معاش، رتب فوقالعاده و امتیازات ارتش چسبیده بودند تا بتوانند با عضویت در ارتش برتریشان را بر رقبای محلیشان در قریه و ده خود حفظ کنند.
نسل جوان: گروه سوم که بدنه اصلی ارتش و صفوف را تشکیل میداد، عبارت از نسل جوانی بود که بعد از جنگهای داخلی و طعم تلخ مهاجرت با حس وطنپرستی و خدمت به نظام به ارتش پیوسته بود. اکثر سربازان، بریدملان و افسران جوان شامل این گروه میشدند. اکثر آنان با روحیه عالی و انگیزه پاک وطنپرستانه با قبول تمام مشکلات و چالشها آمده بودند تا لباس «پلنگی» ارتش را به تن کنند.
همین گروه بود که با وجود تمام مشکلات و نابهسامانی و ضعف رهبری، شجاعانه میجنگید. آنان با انگیزه درونی و حسی که نسبت به آزادی، وطن و مردمشان داشتند، جان شیرینشان را قربان کردند. بیشترین تلفات را نیز همین گروه متحمل شد. همینها بودند که تا پای جان در دفاع از نظام و ارزشهای ملی ایستاده بودند. آنان فرزندان صدیق این سرزمین بودند که از بطن جامعه برخاسته و به خدمت مردم و وطنشان کمر همت بسته بودند. اما این گروه با دو آفت روبهرو بود. اول، نبود رهبری سالم نظامی و سیاسی که بتواند انگیزه پاک و وطنپرستانه آنان را در راستای منافع ملی سمتوسو دهد. دوم، گروهی شارلاتان که در میان نسل جوان ارتش چون پرازیت میزیست و سمارقگونه رشد میکرد، امتیاز و فرصتی اگر برای نسل جوان ارتش مهیا میشد، این گروه شارلاتان که با رهبری ارتش (متشکل از افسران سابق و مجاهدین) رابطه خویشاوندی و ارتباط داشتند، از آن مستفید میشدند. این شارلاتانهای پرازیتگونه، نمایندههای واقعی نسل جوان ارتش نبودند، بلکه یک مشت واسطهباز بودند که پدران و وابستهگانشان در وزارت دفاع، شورای امنیت ملی و کابینه برای رشد اینان زمینهسازی و معامله میکردند. آنان از ارتش فقط یک مفهوم برایشان قابل درک بود؛ بورسیه خارجی، رتبه فوقالعاده و بستهای بالاتر.
با این ترکیب سنی و گروهی و انگیزههای متفاوت، نهاد ارتش نمیتوانست انسجام لازم را پیدا کند. به همین دلیل در طی ۲۰ سال گذشته سازمان ارتش نامتجانس، پراکنده و بیهدف سیر کرد.
۲. نبود بینش سیاسی و استراتژیک در ارتش: اکثر پروسونل ارتش ملی، در تمام سطوح، سواد اکادمیک نداشتند تا بتوانند مسایل و موضوعات اساسی کشور را با بینش اکادمیک و دید استراتژیک تحلیل و تجزیه کرده، در قبال آن موضعگیری عقلانی داشته باشند و ظرفیتهای ارتش را برای مقابله با حالات ناخواسته آماده و منسجم سازند. هرچند چینش سیاسی رهبری ارتش طوری صورت گرفته بود که مانع این کار میشد، اما واقعیت آن است که ارتش از داشتن افسران باتجربه که بینش سیاسی و استراتژیک داشته باشند، محروم بود؛ حتا هیچگونه تلاشی در کادر افسران برای ایجاد چنین ظرفیتی دیده نمیشد. همان بود که ارتش نتوانست رهبری سیاسی کشور را در راستای منافع ملی تحت فشار قرار دهد و یا حداقل به رهبری سیاسی دیدگاهی را توصیه کند که جلو فروپاشی نظام و ارتش را میگرفت.
۳. کمسوادی و بیسوای منسوبان ارتش: اکثر سربازان ارتش از نعمت سواد محروم بودند. بریدملان اکثراً تا صنف نهم و بهندرت تا صنف دوازده مکتب رفته بودند. کتگوری افسران ارتش که رهبری قطعات و جزوتامها برعهده آنان بود، اکثرشان هرچند سند صنف دوازدهم و یک تعداد نیز لیسانس داشتند، اما حتا از سواد خواندن و نوشتن محروم بودند. هرکاری در ارتش دیده میشد، الا فرهنگ مطالعه و کتاب خواندن. این جماعت هرچند احساسات پاک و وطنپرستانه داشتند، اما از انسجام، فهم مسلکی، تلاش برای بهبود، ابتکار (انسیاتیف) و نوآوری بیبهره بودند و نمیتوانستند مفاهیم اساسی و ملی را درست درک کرده از ظرفیتهایشان در راستای اعتلای نهاد ارتش استفاده کنند.
۴. نبود انسجام و هماهنگی: بیباوری به رهبری دولت و موجودیت فساد سبب شده بود تا عدهای از منسوبان ارتش ملی سهلانگار شده، به این نهاد بیباور باشند و نقش خود را در تأثیرگذاری بر جریانهای داخلی ارتش و سیاست کشور بیاثر بشمارند. همان بود که وقتی با عدهای از افسران از اهمیت انسجام و فداکاری صحبت میشد، با کنایه و نیشخند از تغییر شعار ارتش از «خدا، وطن، وظیفه» به «خدا، طعامخانه، کابلبانک» اشاره کرده و میگفتند که سر بیدردت را به درد نینداز، بگذار چهار روز معاش بگیریم که چوچهدار هستیم.
۵. دسپلینناپذیری: اصل پذیرفته شده مکافات و مجازات در ارتش ملی افغانستان کاملاً فراموش شده بود. تعلیمات ارتش، قوانین، اصولنامهها و مقررات دسپلینی طوری وضع شده بود که دسپلینپذیری صفوف را لطمه میزد. در بخش تخلفات دسپلینی مقرره مربوطه اصلاً قابل تطبیق نبود. خلاصه اینکه یک ارتش کاملاً سربهخود با مفهوم منفی دموکراسی بود که در آن قوماندان باید از سرباز تمکین میکرد. هیچ منسوبی در قبال تخلفات دسپلینی انتظار مجازات عسکری را نداشت. به همینگونه مکافات صرف به آشنایان قوماندان و واسطهداران تقدیم میشد. این امر سبب شده بود تا هر منسوب عسکری در پی کار خویش باشد. جای قومانده و امر عسکری را مدیریت و مدارا گرفته بود.
نتیجهگیری
فروپاشی ارتش ملی افغانستان در ۱۵ آگست ۲۰۲۱، اولین تجربه فروپاشی ارتشهای منظم در تاریخ معاصر افغانستان و جهان نیست. تجارب تاریخی نشان میدهد که فروپاشی سازمان ارتش بهعنوان یک نهاد اجتماعی، امری عادی و شدنی است.
فروپاشی ارتش ملی افغانستان، معلول یک عامل و فکتور مشخص نیست. با پژوهش و تحقیق بیشتر، میتوان عوامل بیشمار تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، جغرافیایی و ساختاری برای آن برشمرد. در این نوشته به بررسی عوامل ساختاری فروپاشی ارتش پرداخته شده است که میتوان چنین نتیجه گرفت:
فروپاشی ارتش افغانستان به دلیل نقص ساختاری، ضعف رهبری سیاسی و نبود ظرفیتهای لازم در نهاد ارتش بوده است. ذکر این نکته نیز لازم است که به دلیل نوپایی ارتش ملی افغانستان، این نهاد هنوز بهشکل یک سازمان مقتدر اجتماعی جایگاهش در روابط قدرت و سیاست افغانستان تعریف و تثبیت نشده بود تا بتواند بر روند تحولات تاریخی و سیاسی، آنگونه که توقع میرفت، اثرگذار باشد. پس با فروپاشی و تسلیمی سیاسی، سازمان ارتش نیز ازهم فروپاشید؛ یعنی فروپاشی ارتش ملی افغانستان، نتیجه فروپاشی سیاسی بوده است، نه برعکس.
فرزندان صدیق افغانستان همانگونه که در تحلیف عسکری سوگند یاد کرده بودند، تا آخر رزمیدند و برای مردم و کشورشان قربانی دادند. کشته شدن نزدیک به ۷۰ هزار نیروی دفاعی و امنیتی کشور، گواه این مدعا است. اما این سیاسیون بودند که شکست خوردند، نه نظامیان. بارها از گوشهگوشه افغانستان نظامیان صدا بلند میکردند که مهمات بفرستید، ما میجنگیم؛ اما این صدا ناشنیده میماند و در جواب دستور تسلیمی برایشان مخابره میشد.
سخن آخر اینکه سربازان ارتش افغانستان و صفوف سربهکف آن بازندهگان جنگ نیستند، بلکه قربانیان سیاستهای متحدان خارجی، نبود هماهنگی در سطوح مختلف رهبری ارتش و نظاماند.
منابع و مآخذ:
این رساله با الهام و اقتباس از منابع و مآخذ ذیل نوشته شده است:
غبار، میرغلاممحمد، ۱۳۸۴، چاپ چهارم، افغانستان در مسیر تاریخ (جلد اول و دوم)، کابل: انتشارات میوند.
عظیمی، سترجنرال محمدنبی، ۱۳۷۸، چاپ سوم، اردو و سیاست در سه دهه اخیر در افغانستان، پشاور: انتشارات میوند.
دولتی، معاذالله، ۱۳۹۳، نظامیان و سیاست در افغانستان، کابل: مرکز مطالعات استراتژیک وزارت امور خارجه.
جهانبگلو، رامین، ۱۳۷۸، کلاوزویتس و نظریه جنگ، تهران: هرمس.
تسو، سون، ۱۳۷۷، هنر جنگ، ترجمه و تعلیق: عنایتالله همام، پشاور: بنیاد نشراتی عصر.
مهر، بهار؛ فروغ، تابش، ۶ میزان ۱۳۹۵، شبکه فساد ارتش افغانستان، روزنامه ۸صبح، برگرفته شده از:
عاصی، تمیم. ۱۲ حمل ۱۳۹۸، جبر تاریخ؛ کالبدشکافی جنگهای بیپایان افغانستان، روزنامه ۸صبح، برگرفته شده از:
معصومی، امیربهنام، ۱۶/۰۸/۲۰۲۱، یورو نیوز: افغانستان، چرا ارتش افغانستان اینقدر سریع از هم پاشید؟ برگرفته شده از: https://per.euronews.com/2021/08/16/why-the-afghan-military-collapsed-against-taliban-so-quickly
France 24 (web). 07/09/2021, Exhausted and abandoned: why Afghanistan’s army collapsed Retrieved from: https://www.france24.com/en/live-news/20210907-exhausted-and-abandoned-why-afghanistan-s-army-collapsed
Sadat, General Sami. Aug. 25, 2021, the New York Times, Opinion, I Commanded Afghan Troops This Year. We Were Betrayed, Retrieved from:
LEHMANN, TODD. 23 August 2021, The Times of Israel, How and why did the Afghan army fall so quickly to the Taliban? , Retrieved from: https://www.timesofisrael.com/how-and-why-did-the-afghan-army-fall-so-quickly-to-the-taliban/
Bowman, Tom; Evstatieva, Monika. August 20, 2021, npr, The Afghan Army Collapsed In Days. Here Are The Reasons Why, Retrieved from: https://www.npr.org/2021/08/20/1029451594/the-afghan-army-collapsed-in-days-here-are-the-reasons-why